روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

چشم!

می فرمان: حالا درسته که من لاغری رو دوست دارم و دلم میخواد لاغر بمونی، حالا ورنداری تبدیل بشی به دو تا استخون با یه روکش؟! میگم یعنی من انقدر حرف گوش کنم؟ عجب دختر خوبیم! بعد میگه  خیلی مراقب خودت باش. خوب غذا بخور. باشه؟ منم میگم باشه. میگه باشه چیه؟! چشم! بگو چشم! بعد قاه قاه می خنده!

 (یعنی عینهو باباها )

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد