روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

ما بهونه نمی گیریم اگه...

کلا اعتقاد دارم روزای پاییزی، عصر جمعه، غروب سیزده بدر و خلاصه هر لحظه بدنام دیگه ای، اتفاقا خیلی بیشتر از روزای عادی پتانسیل اینو دارن که بشه توشون خوش گذروند. البته  اگه بدونی چه کار باید کنی و صد البته تنها نباشی و یه نفر دومی پایه دیوونه بازی هات و شلنگ و تخته انداختنات باشه.


مثلا این عکس. اینجا یکی از کافی شاپای داخل کاخ سعد آباده. عصر جمعه ست ولی پاییز نیست. مرداده اما حال و هواش کاملا پاییزیه.

حالااین جمعه ای که خاطره اش تبدیل به عکس شده،با وجود بودن همون پایه دیوونه بازی، بدون شک تبدیل شده به بهترین جمعه زندگی من.




پ.ن1: ما سالمیم! لحظه های بدنام هم سالمن! اگه خدا اجازه بده و لطفش رو شامل حالمون کنه، هم میدونیم چه کار باید کرد، هم قول میدیم دیگه هیچوقت نق نزنیم و بچه های خوبی باشیم.

پ.ن2: گاهی لازمه یه سری عکس ها ضمیمه خود وبلاگم بشن. همینجوری ایستاده و با هر سایزی. اینستا لیاقت این دسته از عکسای منو نداره!!

نظرات 1 + ارسال نظر
یو ان یو یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت 11:36 http://unu.ir

سلام ندا
خیلی مطالبت جالبن
اول وبلاگ بلاگفاتون رو دیدم و بعد اومدم اینجا
برات آرزوی موفقیت می کنم دوست وبلاگ نویس خوش ذوق :)

سلااام
ممنون از لطفت دوست عزیز. برای من باعث افتخاره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد