روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

استعدادای مملکت رو دارن کجا می برن؟!

واقعا حیف شد! این دوتا وروجک واحد بالای سر ما داشتن با شدت و حدت به تمرینات دومیدانی، دو مارتن و اسب دوانی با مانع و بی مانعشون اون بالا ادامه می دادن! داشتن خوشحال خوشحال اعصاب ما رو هم با خودشون می دوئوندن!

اصلا من کلی به سهمیه المپیک روی این دوتا امیدوار بودم؛ می خواستم خودم برم مربی گریشون رو به عهده بگیرم؛ توی جهان اول میشدیم؛ مدال طلا مال ما بود؛ افتخار کشور می شدیم؛ تحول در رشته دومیدانی و اسب دوانی از واحد بالای سرما داشت آغاز می شد، اگر... اگر از اینجا اسباب کشی نمی کردن!! واقعا حیف شد!


هم سهمیه آواز رو از دست دادیم (قبل از اینا یه خانواده بودن که اتاق پسرشون درست بالای اتاق من بود و شبا مرغ سحر رو ناله سر می کرد! منم خواسته ناخواسته توی کنسرتش دعوت بودم!) هم سهمیه المپیک. واقعا سخته!! 

 

پ.ن: سلام آرامش! سلام آسایش! سلام اعصاب راحت! امیدوارم این بار گمتون نکنم! عزیزان جان. نمی دونید با نبودنتون چه داغی رو دلم گذاشته بودید. بیاید و عین آدم سر خونه زندگیتون بمونید. کجا می خواید برید؟

نظرات 1 + ارسال نظر
تارا سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 12:34

خدا صبر زیادی بهت داده عزیزم :) امیدوارم همسایه های بعدی خوب باشن :)

اصلا به من میگم ندا صبور
خدا از دهنت بشنوه. فعلا که آزاری نداشتن. ببینیم بعد چی میشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد