روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

گاهی هم اینجوری

ما آدما خیلی مزخرفیم. حتما باید عزیزمون راهی بیمارستان بشه که بفهمیم قبل از اون فقط داشتیم الکی زار می زدیم. حتما که نباید خدا بزنه پس کله مون. آدم باشیم همچنان. هر کسی هم غیر از این گفت، ببین منو! با پشت دست بکوبید بر دهانش! والا! تنت سالمه بگو خدا رو شکر. 

سر شب دلم نمی خواست تو خونه بند باشم. از بیمارستان برگشتیم میگم وااای خدا هیچ جا خونه آدم نمیشه! :\


پ.ن: همه خوبیم خدا رو شکر. دو ساعت چرتی بود. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد