روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

تنها داداش دنیا

سال هفتاد، وقتی من دو سال و پنج ماهم بود، توی یه همچین شبی به گفته مامانم با چکمه های قرمز خزدار و شلوار صورتی و کلاه منگوله ای داشتم راهرو های بیمارستان رو طبق عادت بچگی می دوئیدم و به کشف سوراخ سمبه ها مشغول بودم، جفتک چارطاق مینداختم و خوشحال بودم از اینکه دارم داداش دار میشم البته خانوم والده میگه اون موقع فقط عشقت این بود که بدوئی و درکی از اینکه داری داداش دار میشی نداشتی! :| ولی خودم میدونم حتما خوشحال بودم چون الان خوشحالم که دارمش. تنها برادر دنیا. 

خان داداش سرباز تولدت مبارک. فردا به دنیا میای.  




الانم هر چی می خواد تعریف کنه همینجوری نیشش بازه 

نظرات 3 + ارسال نظر
دوستانه دوشنبه 11 آبان 1394 ساعت 19:48 http://doostaneh7985.blogsky.com

خدا براتون حفظش کنه

خیلی ممنون عزیزم

تارا پنج‌شنبه 14 آبان 1394 ساعت 11:11

تولدشون مبارک :)

ممنون جان دل.

شقایق دوشنبه 9 آذر 1394 ساعت 18:02 http://yasna1389.blog.ir

با لانت اصلا فرقی نکردی!!

خدا واسه هم حفظتون کنه و عمر با عزت داشته باشین!!

جدی؟؟؟
فدا بشم. همچنین تو و خان داداشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد