روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

بچسبیم بشیم گلدون.

وقتی گلدون سفالی دوست داشتنی مامانم افتاد و هزار تیکه شد، تیکه ها رو کنار هم گذاشتم و انقدر باهاش ور رفتم تا دوباره شد گلدون!  حتی خودمم فکر نمی کردم ترمیم بشه.

انگاری تیکه هاش بهم چسبیدن و همو محکم بغل کردن  و به ریش همه خندیدن! دوست داشتن  به جای خورده سفال بهشون گفته بشه گلدون! 

پ.ن: خورده سفال نمی مونیم.

نظرات 2 + ارسال نظر
تارا شنبه 16 آبان 1394 ساعت 20:46

چیزی که تو ذهن منه از گلدون از خود واقعیش باحال تره خخخ

شقایق دوشنبه 9 آذر 1394 ساعت 17:49 http://yasna1389.blog.ir

این نشون میده که شما یک باستان شناس هستی که بخوبی از پس وصالی اشیاء برمیای!!

اصلا تو ذاتمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد