روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

پدر باستان شناس

با بابام داریم سر یه قسمت از پایان نامم بحث می کنیم. طبق معمول مخالفه و زیر بار نمیره. کلی سند و مدرک میارم که بابای من! من ثابت کردم، اینی که من میگم درسته. اما میگه من  قبول ندارم. قانع هم نشدم، حالا هر چی می خوای بگو. آخر با حرص گفتم اصلا شما باستان شناسی یا من؟ گفت تو باستان شناسی ولی من پدر باستان شناسم!! 

الان دیگه من کاملا قانعم و هیچ حرفی برای گفتن ندارم! :|  

نظرات 2 + ارسال نظر
ویرگول یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 19:50 http://thecomma.blogsky.com

پدر باستان شناس:))))))

شقایق دوشنبه 9 آذر 1394 ساعت 17:20 http://yasna1389.blog.ir

ماشاا... پدر باستان شناس

ندا تیترو که دیدم نوشتی پدر باستان شناس یاد دکتر نگهبان افتادم!!

تازه بابام جدیدا به همینم اکتفا نمی کنه و میگه من کلا پدر باستان شناسی ام! آخه واسه کارام پا به پام میاد و درجریان همه چیز هست. خودت می دونی بافت سنتی چقدر محیطش بده.
آخی دکتر نگهبان. خدا رحمتش کنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد