روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

والا ما که بچه بودیم و برف بیشتر بود انقدر افسار پاره نمی کردیم!

تا وقتی هوا گرم بود مجتمع ما یه جور محل قیل و داد بچه ها بود و هر دم از باغش بری می رسید، حالا هم هوا سرده و مدارس کوفتی تعطیلن یه مدل باید با تمرکزمون خداحافظی کنیم (من شخصا فکر نمی کنم تمرکزم دلش بخواد برگرده) یعنی صداشون مثل مته ست رو مغرمون ها!!

دختره (با قدرتی مثال نزدنی اصرار هم داره داد بزنه و مطمئنم رستم هم همچین صدایی نداره!) میگه من از همه بزرگترم. اول باید همه همکاری کنیم واسه تنه آدم برفی یه گوله بزرگ درست کنیم. بقیشون هم محل چیز هم بهش نمیدن و  یه پسر بچه کوچولو هم بهش گفت برو بابا خالی بند!

نظرات 2 + ارسال نظر
نفسی دوشنبه 16 آذر 1394 ساعت 11:27 http://www.mssm7369.blogfa.com

سلام شدم خواننده ی جدیدت خوشحال میشم بهم سربزنی

ممنون عزیزم

ویرگول دوشنبه 16 آذر 1394 ساعت 16:24 http://theComma.blogsky.com

:)))) حالا بالاخره تونستن چیزی بسازن؟:))

نه بابا. فقط جیغ جیغ کردن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد