روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

بابایی

بچه که بودم خونمون طبقه چهارم بود بعد وقتی میرفتیم بیرون و برمی گشتیم، تو ماشین خودمو به خواب می زدم تا بابام بغلم کنه ببره بالا! (شیرازی به معنای واقعی کلمه!) اصولا هم خان داداش تو تمام آتیش سوزوندنام پیرو همیشگیم بود. محال بود کاری کنم اونم نکنه. من 5 سالم بود اون 3 سالش. وقتی خودمو میزدم به خواب اونم همین کار رو می کرد. بماند کلی حرص می خوردم و نقشه هامو میریخت به هم! برای همین بابام همیشه ما دو تا رو میگرفت بغل و تا طبقه چهارم می برد بالا. وقتی می رسیدیم مثلا بیدار می شدیم!!  عاشق بغل بابام بودم. گاهی هم بابام ما رو می نشوند روی سه چرخه مون و بعد سه چرخه رو می گرفت روی شونه اش! کلا اگه میخواست بغل کنه به غیر دو سال اول زندگیم که تنها بچه بغلیش بودم، بقیه اوقات با شریک همیشگیم بودم.

چند شب پیش بابام میگفت ندا یادته چقدر بغلت می کردم؟ گفتم آره. بعد گفت بذار ببینم هنوزم می تونم؟ بعد هیچی دیگه بابامون بغلمون نمود و دور خونه چرخوند! منم پررو پررو جیغ می زدم و می خندیدم. (واقعا کیف داشت! اونم بدون شریک!)

حالا هم میگفت میذارن برای دفاعت منم بیام؟ گفتم آره میشه. با نهایت سادگی گفت پس روز دفاع هر جا گیر کردی کمکت می کنم. گفتم بابایی نمیشه! گفت چرا؟؟؟ من پدر باستان شناسم! بعدم پکر شد. 

پ.ن: من پایان ناممو با مشارکت بابام دارم می نویسم. اگه کمک نمی کرد، محال بود محااااال. 

پ.ن: تو زندگیم بابام یه کارایی برای ما کرده که هیچ پدری به ضرس قاطع برای بچش نکرده.

نظرات 2 + ارسال نظر
ویرگول چهارشنبه 18 آذر 1394 ساعت 21:04 http://theComma.blogsky.com

آخر دفاع به عنوان پدر باستان شناس از بابا تقدیر کن:دی

بله بله حتما

شقایق سه‌شنبه 1 دی 1394 ساعت 20:53 http://yasna1389.blog.ir

پایان نامه رو تقدیم کن به پدر باستان شناس!!
دمشون گرم! خدا حفظشون کنه براتون، و ایضاً شما رو واسه ایشون!!

بله بله و مادر باستان شناس و برادر باستان شناس!
متشکر عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد