روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

امور ابروانی

از مشخصات یه بانویی که داره دقیقه به دقیقه به لحظه ملکوتی دفاع نزدیک می شه، اینه که ابروهاش به چنان مرحله ای میرسه که به هر چی  هیبته میگه زرشک! تا بلکه خدا بخواد و  یه اپسیلون وقت بیاره و یه فکری بکنه به حالشون. 

اصلا تا جایی که یاد دارم این برنامه رسیدگی به امور ابروانی از اون برنامه هاست که اگه عقب بیفته و بعد بری آرایشگاه و برگردی انگار یه کوله بار سنگینی از دوشت ورداشتن و هوا حسابی آفتابی میشه! 

یه بار چند سال پیش با یکی از دوستام قرار گذاشته بودیم با هم بریم آرایشگاه، توی راه اون شهرک پر دار و درختشون داشتیم سر خوشانه میرفتیم بعد دیدیم یه پژویی کنار خیابون پارک کرده و راننده اش همینطوری سرشو گذاشته رو فرمون بدون هیچ حرکتی. یه خرده که دقت کردیم دیدیم یکی از بچه های دانشگاه خودمونه. به دوستم گفتم اِ اینکه فلانیه!! نکنه براش اتفاقی افتاده باشه؟؟ دوستم گفت چرا تکون نمی خوره؟ بیا بزنیم به شیشه ماشین ببینیم بیدار میشه یا نه؟ گفتم نه بابا بنده خدا اگه زنده هم باشه پاشه ما رو با این ابروها ببینه قطعا سکته رو می زنه!  بیا بریم اول کارمون انجام بدیم بعد بیایم بینیم سالمه یا نه. خلاصه عین دو تا سرخوش خبیث کلی خندیدیم و به راهمون ادامه دادیم! فکر کن! به راهمون ادامه دادیم!!! (یعنی خدا نکنه مرگ و حیات یه انسان تو دستای ما باشه!!) دیگه رفتیم و برگشتیم دیدیم برادرمون باز به همون حاله که دیگه با یکی از فروشنده های همون اطراف زنگ زدیم پلیس و یه گشت اومد و همه فهمیدیم طرف خواب بوده. به دوستم گفتم دیدی خوب شد اول رفتیم آرایشگاه؟ اگه بیدار میشد و ما رو میدید بنده خدا فکر می کرد نکیر و منکر بالا سرش وایسادن! اون موقع هرگز خودمو به خاطر ابروهام نمی بخشیدم! 

نظرات 1 + ارسال نظر
ویرگول جمعه 20 آذر 1394 ساعت 12:48 http://theComma.blogsky.com

حالا چرا زنگ زدین به پلیس؟!! می رفتین تقه میزدین به شیشه!:))

ترسیدیم خدای نکرده فوت شده باشه خونش بیفته گردنمون بگن بیاید بازجویی!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد