روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

داشتیم آقای فرمانده؟

یه ساعت پیش دلم خیلی گرفته بود. یادمه پارسال آقای فرمانده به آقا داداشم تشویقی داده بود و من اومدم خوشحال نوشتم: بوس برای آقای فرمانده!! اما  این بار آقای فرمانده گمونم به جای بوس دلش کتک می خواد که نذاشت سربازاش روز جمعه ای بیان مرخصی. 

تو مود دلتنگی و جو بی نهایت دلگیر عصر جمعه بودم. داشتم اینستا رو بالا و پایین می کردم که چشمم افتاد به این عکس از کاخ گلستان. نا خود آگاه کلی لبخند زدم.



photo by: __eye_sunn

یاد تابستون افتادم که به خاطر پایان نامه‌ی من مجبور بودیم با میم بریم آلبوم خانه کاخ گلستان. رفتیم داخل محوطه کاخ. یه سربازی جلوی تالار آینه وایساده بود که ازش پرسیدیم آلبوم خانه کجاست؟ گفت تالار آینه همین جاست. ما گفتیم آلبوم خانه! باز گفت تالار آینه. دوباره ما گفتیم آلبوم خانه. اونم گفت تالار آینه دیگه. با لهجه یکی از شهرها میگفت که نمی گم کدوم شهر و منطقه. خلاصه همین بامزه اش کرده بود. باز چند بار گفتیم می خوایم بریم آلبوم خانه. اونم با تعجب و با همون لهجه می گفت تالار آینه دیگه. همین  جاست. ما از اونجا دور شدیم و اونم با جدیت به گشت زنیش ادامه داد. دیگه کلی خندمون گرفته بود و نمی تونستیم کنترل کنیم و میم هم اداشو درمی آورد و موجبات شادی ما فراهم شد! خلاصه به این نتیجه رسیدیم حوزه استحفاظی این سربازه تالار آینه ست و روش غیرت داره شدیددد

پ.ن: البته این عکسه قسمت تالار آینه نیست
پ.ن: باز باید یه هفته صبر کنم تا جمعه بشه

نظرات 1 + ارسال نظر
sahar جمعه 9 بهمن 1394 ساعت 20:28 http://sahar24.mooo.com

وب خیلی خوبی دارین هم وبتون هم قالبتون خییییلی قشنگه
6518

ممنون عزیزم. نظر لطفته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد