روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

شب قبل از دفاع

* قبلا گفتم یکی از هم کلاسی هام (نـ.سـ.رین) با یکی از استادای خانوم دعوا کرده بود حسابی. این شد که تصمیم گرفت برای دفاعش از ترس استاده و شوهرش (ناظر تحصیلات تکمیلی) تمام ایل و عشیر و خاله و عمه و عمو و پسر دایی و دختر خاله و خلاصه همه رو دعوت کنه تا استادا آبرو داری کنن جلوی اینا هم که شده چیزی بهش نگن!  تا این جای ماجرا اصلا قضیه به من مربوط نمیشه. وقتی ربط پیدا می کنه که گفتن دفاع ما دوتا فرداست. تا قبل از این فکر می کردم این دفاع میکنه و میره. حالا معلوم شده که نـ.سـ.رین دفاع میکنه بعد من سریع باید پشت سرش آماده باشم برم بالا! قضیه وقتی با مزه میشه که من باید کارمو برای خاله و عمو و زن داداش و دختر دایی و پسر عمه نـ.سـ.رین توضیح بدم و بامزه تر اینکه هیچ کس از خانواده خودم نیستن! :| میم که پادگانه و اجازش دست خودش نیست، آقا داداش هم که خدمته و اونم اجازش دست خودش نیست. بابا و مامانمم کار دارن.
 یعنی شده داستانی ها! پس فردا خواستم برای بچه هام خاطره تعریف کنم و ازم پرسیدن کیا سر دفاعت بودن؟ باید بگم بابات نبود، داییت نبود، مامان بزرگت نبود، بابا بزرگت نبود، اماااا در عوض خاله‌ی نـ.سـ.رین بود، دایی نـ.سـ.رین بود، پسر عمه نـ.سـ.رین بود، دختر خاله کوچیکه نـ.سـ.رین بود، دختر دایی سوسن نـ.سـ.رین بود، عمو رضای نـ.سـ.رین رو بگووو، اونم بود. تازه قرار بود سیمین دخترِ پسرخاله نـ.سـ.رین هم باشه که کار داشت دیر اومد!! 
* میم زنگ زده به من دلداری بده واسه فردا که مثلا استرس نداشته باشم. میگه: اصلا نگران نباش. 20 نشدی اصلا مهم نیست. حالا 20 بشی که چی بشه؟ اصلا لازم نیست خودتو ناراحت کنی. میگم: آره واقعا برام نمره مهم نیست. من زحمتمو کشیدم. 18 هم بشم ناراحت نمیشم. میگه: نه دیگه واسه 18 باید ناراحت بشی! اصلا زیر 19 باید ناراحت بشی گریه هم بکنی!

* فردا صبح دارم میرم دفاع. دیگه واقعا دارم میرم. جون هر کی دوست دارید برام دعا کنید ختم به خیر بشه. فردا که برگردم خونه دیگه رسما آزاد میشم.


پ.ن: نـ.سـ.رین چون بومی همدانه این همه مهمون دعوت کرده. من از یه شهر دیگه باید جمع کنم برم همدان.

ب.ن: از پشت صحنه اشاره می کنن که انگار بابا مامانم باهام میان.


  همینجوری. شب آخری. :)

نظرات 11 + ارسال نظر
ایران دخت جمعه 23 بهمن 1394 ساعت 19:24 http://delneveshtehayedeleman.blogsky.com

( پیرو اومدن فامیل های نسرین خانم)
امیدوارم موفق باشید...20 که هیچی امیدورم 22 بگیرید...
(الآن مثلا دارم انرژی مثبت می دم)....

مررسی عزیزم. دیگه 22 بشم باید کل دانشگاه رو شیرینی بدم
بسیار هم انرژی مثبت بود.

آیدا جمعه 23 بهمن 1394 ساعت 20:09

چه جالب! دفاع خواهر منم فرداست!
برای هر دوتون دعا می کنم که موفق بشید.

ا؟ من فکر کردم دفاعشون امروز بوده.
مرسی عزیزم.
ایشالا خواهر جان هم موفق باشن.

آنی جمعه 23 بهمن 1394 ساعت 20:36 http://www.annie.blogfa.com

:))))
خوبه دیگه
توی تک و طایقه نسرین معروف میشی:)))

خدا رو شکر که مامان بابا هم میاااااان وووو
وای ببین حواست باشه که زیر هیجده حتما جامه بدری و اشک بریزی که یه وقت حرف میم زمون نمونه خبببب :)))

آره واقعا. اصلا این جور برنامه ها فرصتای خوبین واسه پیدا کردن خواستگار! کاش میشد این موقعیت رو در اختیار کسی قرار بدم که بهش احتیاج داره
آره خدا رو شکر. اصلا داشتم شک می کردم نکنه بچه سر راهیم!
زیر 18 رو رفتم به همکاری تون نیاز دارم. یکی روضه بخونه من بتونم راحت تر جامه بدرم!

پریسا جمعه 23 بهمن 1394 ساعت 21:42 http://parisabz.blogsky.com

منم تو دفاعم همه اومده بودن. واسه هرکی تعریف میکنم کلی مسخره میکنه ولی دفاع خوبی بود با بیشترین نمره ی بخش. خاطره اش هرگز فراموشم نمیشه. امیدوارم تو هم فردا بیای و با خوشحالی بگی که عالی دفاع کردی و نمره خوبی گرفتی.

اااا چرا مسخره می کنن؟؟ بابا ادم اینجور وقتا به حمایت خانواده احتیاج داره خب.
مرسی عزیزم مررررسی. خدا کنه تر و خشک با هم نسوزه و منم نتیجه زحمتمو ببینم.
وبلاگتون رو گذاشتم تو صف برگشتم بیام بخونم

آنی جمعه 23 بهمن 1394 ساعت 21:44 http://www.annie.blogfa.com

خانوم برو دمپایی اشپزخونه رو در ااااااار
لیوانتم روی کانتره :))))


ااا؟ دیدی چقدر دنبالش گشتم؟! نگو تو می دونستی کجا بوده!

بانوجان شنبه 24 بهمن 1394 ساعت 18:52 http://banoojan.blogsky.com

منم دفاعم باید خاندان را از یک شهر دیگه اونم ماه رمضان میبردم ، فکر کن عموی مامانمم بردمموفق باشی

وای چه بامزه
منم عموی مامانمو خیلی دوست دارم. اگه بود منم می بردمش
فدای شما

بهاره شنبه 24 بهمن 1394 ساعت 23:21

خب همونجور که پیش بینی میشد موفق شدی. کلی تبریک و ماچ و بوووس مهربون ترین ندای دنیا 3>

وای مرسی بهاره جان. خیلی خیلی ممنون

گلابتون یکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت 08:34 http://golabat00n.blogsky.com/

گود لاک!
سیلام... دلیل کم پیداییم توضیح داده شد
موفق باشی... هم واسه دفاع هم کلا همه چی

متشکرات
خدا کنه این سر شلوغی ها همچنان به خاطر مهمونی و شادی باشه

جولیک یکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت 10:58 http://platelets.blog.ir

عالی باش!:جیغ

با انرژی های مثبت شماها عالی عالی ام :))))

بادبادک یکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت 20:34

ممنون عزیزدلم منم از وبلاگ تو خیلی خیلی خوشم اومد:)
ا جانم دوستی با شما افتخاره:)
ببخشید دیر جواب دادم:***

سلام عزیزم. لطف داری مهربون
من خیلی خوشحالم باهات آشنا شدم

بادبادک سه‌شنبه 27 بهمن 1394 ساعت 18:28

کلی خندیدم ندا:-D:-D:-D:-D
ای جانم چه لاک خوشرنگی چه دستبند نازی(*^__^*)

ای جونم. خندیدنت مستدام.
چشمات قشنگ میبینه خانوم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد