روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 12

ا

اون موقع ها که وبلاگ قبلی رو می نوشتم یه عادت بامزه داشتم، اونم این بود که هر وقت از یه موضوعی ناراحت بودم و گرفته، میومدم یه پست طنز یا تقریبا شاد می ذاشتم که حواسم پرت بشه و به اون موضوع فکر نکنم. بعد دوستان میومدن توی کامنت دونی 80 تا کامنت می ذاشتن و انقدر حرف می زدیم و می خندیدیم که وقتی سیستم رو خاموش می کردم همچنان از خنده لپام درد می کرد. یه آقا آیدینی بود روزنامه نگار بود و مطالب طنز می نوشت. اصرار داشت ازم یه چیزی بسازه. توصیه هاش عینهو مربی های فوتبال بود. با همون زبون طنز شونصد تا کلاغ پر و بشین و پاشو از آدم می خواست. یه دخترک بود که می نشستیم دونه دونه برنامه های رسانه ملی و غیر ملی رو تفسیر می کردیم. یه محمد علی بود که مهمترین دغدغه اش سربازی بود و محال بود پست هامو چه با ربط و چه بی ربط به سربازی ربط نده. قرار بود بره یه پاشو قطع کنه معاف بشه! :)) یه نفس بود که شاعر بود و انقدر همو دوست داشتیم که قرار ازدواج گذاشته بودیم! :)) توی کامنت دونی بافتنی آموزش می دادم، خاطره تعریف می کردیم، گاهی دعوا می کردیم و علیه یه اجنبی بسیج می شدیم. تو کامنتای خصوصی به هم مشاوره می دادیم، تحصیلی، ازدواج، شغلی و... 

بله روزامون این جوری بود. بلاگفا یهو همه چیز رو برامون درست کرد و خودش هم یهو همه چیز رو ازمون گرفت.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد