روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

آنچه گذشت...

فروردین 95 (به دنبال اسفند 94)  وقتی داشتم آخرین پستمو اینجا میذاشتم احساس می کردم دیگه نمیتونم به نوشتن ادامه بدم. در واقع روزای خیلی بدی رو می گذروندم. سال 95 هم سالی بود سراسر مریضی و اتفاقات بد. سعی کردم وبلاگ جدیدی خلق کنم و سر پا وایسم ولی هیچوقت حس خوب روزهای زندگی یک مسافر برنگشت. گهگاهی که به اینجا سر می زدم حس غم انگیزی برام داشت. اینجا برام بیش از یه وبلاگ بود و حتی مسیر زندگیم هم تغییرات جدی کرد.

الان؟ من هنوز درد رو به دوش دارم، هنوز به وضوح حس می کنم قلبم دو تیکه شده ولی وقتی چند شب پیش خاطراتم رو جلوی چشمم آوردید و یادم اومد چطور با وبلاگم شاد بودم، چطور پست میذاشتم و همه چیز رو پشت سطرهای شادم قایم می کردم، سعی کردم بشم همون ندای قبل.

الان وارد مرحله جدید زندگیم شدم، بعد از گذروندن کارشناسی ارشد حالا من شاغلم. فعلا توی یه آموزشگاه کنکور کارای دفتری انجام میدم و با دانش آموزا سر و کله می زنم. موازی با این شغل کاذب که هیچ ربطی به تحصیلاتم نداره، پژوهشگر بنیاد ایرا*نشنا*سیم و با وجود بالا و پایین هاش عشق می کنم با پروژه هایی که بهم میدن. 

فعلا تصمیم دارم تا جایی که می تونم چراغ اینجا رو روشن نگه دارم. 

بنابراین می نویسم چون می دونم یه روز از خوندشون لذت می برم.


پ.ن: سعی می کنم بعدا یادداشت پاره هایی که تو این مدت مینوشتم به اینجا سنجاق کنم.

نظرات 2 + ارسال نظر
نون.ی.ر سه‌شنبه 21 شهریور 1396 ساعت 00:00

چقدر عااالی:)
بازگشت مقتدرانه هممون مبارک

ای جاانم.
مبارکه

Nazanin maryam جمعه 24 شهریور 1396 ساعت 00:28 http://http:

چقد خوبه که برگشتی


هیچوقت نمیدونی چقدر قوی هستی تا وقتی قوی بودن تنها انتخاب تو باشه ....
خلاصه که اینجا باید روشن بمونه، حالا با چراغ، مهتابی، شمع، هالوژن ، نور ماه، خورشید... با هرچی شد

فدات. خودمم خوشحالم و مدام یاد روزای اول وبلاگ نویسیم میفتم
فعلا که در حد چراغ موشیه ولی قول میدم بسوزه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد