روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

تا حالا شده وارد گذشته کسی بشید که صاحبش دیگه نخوادش؟ مثلا بار و بندیل خاطراتش رو جمع کنه بذاره دم در و هر کس دلش خواست بره ورداردش. از اون به بعد شما بشید صاحب اون خاطرات. من هر شب این کار رو می کنم. سر می کشم به خاطرات کسی که خودش دیگه بهشون احتیاجی نداره. شبا پاورچین پاورچین میرم در خونه خاطراتش رو باز می کنم آلبوم ها رو از تو کشو در میارم و ورق می زنم، یه ناخونکی هم به کیک تو یخچال می زنم، یادداشت های روی در یخچال رو می خونم، نامه های صندوق پستیش رو میذارم روی میز  و... بعد وقتی چرخ زدم همونجوری آهسته از خونه میام بیرون و منتظر شب بعدی میشم. هر شب هم زیر لب میگم چقدر حیف که کسی دیگه اینا رو دیگه نمی خواد من قول میدم ازشون خوب مراقبت کنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد