روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

مثلا تو بازی

خرداد که میشه درختای سرو پر میشن از دونه های آبی ریز. بچه که بودیم بلا استثنا اینا اسباب ِ بازی خاله بازی من بودن. همیشه از فضای سبز جلوی خونه اینا رو می چیدم و با وسایل خاله بازیم و روغنای توهمی سرخ می کردم و به عنوان ناهار یا شام می دادم به بچه ام. بچه ام همیشه خان داداش بود و همیشه هم تو بازی اسمش مهدی بود! :|

هر سال این دونه آبی ها رو می بینم و هر سال یاد این بازی هامون میفتم .خودمم باورم نمیشه این خرداد ها و این تابستون های پیش رو بساط سرخ کردن دونه آبی ها دیگه نیست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد