ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
عصرا وشبای شاد تابستونا برای من یعنی فاصله سنی 5 تا 16 سالگی که می رفتیم شهربازی و هر تابستون بلاستثنا این کار رو باید دوبار انجام می دادیم.
یعنی گل های خوشگل صورتی کوچولو که من بهشون می گفتم نسترن و سوسن (که نبودن) لابلای چمنای خوشبوی ورودی شهربازی که آفتاب عصر بهشون می تابید.
یعنی بساط پیک نیک مامان و بابام کنار دریاچه وسط شهربازی، دل تو دل من و خان داداش نبودن برای شب شدن.
یعنی شام ساندویچای سوسیس سیب زمینی مامان پز و خوردن سریعشون و رفتن سراغ بازیا.
یعنی جمعای چند نفری با دختر خاله ها و پسر خاله ها و آنالیز کردن وسایل بازیا که همیشه با چرخ و فلک و قطار خاتمه پیدا می کرد.
یعنی حسن ختام برناممون با بستنی قیفی و خوشحالی های ممتد بعدش تا روزها و روزها
پ.ن: جنس خوشحالی هام تغییر کرده، حسرت گذشته رو ندارم ولی یادآوری همیشه برام شیرین و خوشاینده.