روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

بهم میگه درونت پر از نوره

همین امشب که هر کس توی این کره خاکی به کاری مشغوله و ممکنه چشمی تر بشه، منم یه نقطه کوچولو از همونا میشم. یکی تصادفی داداشش رو توی یه کشور غریب می بینه و اشکش روون میشه از شادی، یکی تحقیر میشه و چشمش تر و یکی مثل من یواشکی راهشو به سمت منطقه ممنوعه گم می کنه و یه دفعه بی اراده جلوی الف جانش گونه هاش مهمون اشک میشن. بعد که حرفای جدی الف جان تموم میشه سکوت می کنیم، یه دفعه میگه میخوای بریم خونه بابات؟  انقدر قاطی گریه می خندم که اشکام خشک میشه! 


پ.ن: اوج محبت و دلداری مردای قدیم به زناشون این مدلی بود. میخوای بریم خونه بابات؟ بگم آجیت بیاد این جا؟ 

پ.ن: لطفا یه الف جان تو زندگی داشته باشید.



نظرات 2 + ارسال نظر
حمیدرضا چهارشنبه 10 مهر 1398 ساعت 00:18 https://www.khodrofanni.blogsky.com



خوش باشین همیشه


مرسی. همچنین شما

دریا سه‌شنبه 28 آبان 1398 ساعت 23:25 http://Dailyme1999.blogfa.com

وای خیلی باحالی ندا کلی خندیدم با نوشته های بانمکت

ای جانم. خندیدنت مستدام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد