روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

مهندسی بچگانه!

خیلی وقته که تلویزیون نگاه نمی کنم. سریال ایرانی که اوووو... یادم نمیاد آخرین بار کی دیدم. اما به خاطر اینکه پیش مامانم بشینم و به خاطر مریضیش تنها نباشه باهاش نشستم تو ماه رمضون سریال بچه مهندس رو دیدم و باورم نمیشد از آخرین باری که سریال ایرانی دیدم تا خود الان هیچ چیزی تو روند سریال سازی ایرانی تغییر نکرده! (کاش قیمتا انقدر ثبات داشتن!)

از موضوع آبکی و بسیار لوس و ابتدایی گرفتــــه تا کلیشه های واقعا نخ نما. اینکه پولدارا و ثروتمندا همش تو زندگی هاشون جنگ دارن، بد دهنن و زیر آب همه رو می زنن و فقر و بدبختی شرافته. اسم قهرمانای سریال جواد و مرضیه و قاسمه (اسمای مذهبی) و اسم ضد قهرمانا و کاراکترهای منفی تینوش و تینا و الناز (اسم های ایرانی). دختر خوبه داستان چادریه و بله چشم گوی مامان بابای مذهبیش و دختر بده سریال مانتوییه و شال رنگی میندازه دور گردنش و 206 داره. پسر خوبه موهاشو یه ور کرده و میره امامزاده زیارت، پسر بده دستمال گردن داره، خط ریش میذاره و کفش ورنی می پوشه!!


حالا از همه تاسف بار تر بازیگرهای واقعی سریال هستن که تفکر واقعیشون با اون چیزی که بازی می کنن زمین تا آسمون فرق داره. معرفی می کنم خدمتتون:



دختر خوبه سریال، بازیگر نقش مرضیه







مادر مذهبی ایفاگر نقش مادر مرضیه




یکی دیگه از بانوان مذهبی سریال! (یه وقت بد نباشه تو عکس مربوط به سریالش یه ذره موهاش معلومه؟!)


همون بانوان بالایی تو سریال. آدمای خوب هم همش در حال تضرع و گریه هستن. آخه هر چی بیشتر ناراحت باشی بیشتر مقرب درگاهی!




اینم یکی از شازده پسرای مذهبیمون

پ.ن: یه وقت اشتباه نشه؟ من اصلا به طرز پوشش دوستامون کاری ندارما. چه چادری چه بی حجاب. هر کس هر جوری دوست داره می پوشه. بحث من سر این دوگانگیه.
شما رو نمی دونم ولی از نظر من این یه ریای آشکاره و با نقش بازی کردن برای سریال داره توجیه میشه. وقتی یه طرز فکری رو قبول نداری چرا با بازی کردنش رواجش میدی؟ و اگه قبول داری چرا در واقعیت یه چیز دیگه هستی؟
پ.ن: پارسال توی یکی از نمایشگاه های صنایع دستی من مسئول غرفه ایرانشناسی بودم. یکی از همکارای پسرم بهم گفت خانوم الف جلو رئیس ارشاد که میاد واسه افتتاح چادر بپوش. گفتم نمی پوشم. گفت آخه مادر و خواهر خودمم پوشیدن. گفتم اونا انتخاب خودشونه. من به چیزی که نیستم تظاهر نمی کنم. و نپوشیدم. اتفاقا رئیس ارشاد که آخوند هم بود اومد و براش عکسا رو توضیح دادم و از عکسا هم خیلی خوشش اومد و رفت.

پ.ن: من واقعا مالیاتی که میدم و اون هم  ریخته میشه تو گلوی صدا و سیما که ما رو احمق فرض کنن حلال نمی کنم. 
نظرات 3 + ارسال نظر
فرهمند شنبه 3 خرداد 1399 ساعت 23:29

یکی از کارگردان های سریال تو صداو سیما همسایه ما بود. با درآمد اولین سریالی که قبل از کارگردان شدن تدوین کرد رفت شمال تهران آپارتمان خرید! با درآمد بعدیش تو صداوسیما برای یک دختر گریمور بسیار زیبا خودروی شاسی بلند خرید آخر هفته ها با هم میرفتن شمال و بقدری درآمدش بی برکت بود که یکسره در حال پول نزول کردن بود. و اما برادر کوچکش عکساش رو با بازیگرا و داداشش میذاشت پروفایلش و دخترای نادانی که عشق بازیگر شدن دارن و یا به پوچی رسیده اند و میخواهند پیش دوستانشون پز بدهند! نه یکی دوتا بلکه ده ها دختر تو چندین سالی که بچه محل بودیم شده بودند کنیزکانش!!! طوری که هرموقع تو باشگاه بیلیارد سرخیابونمون میدیدمش نمیتونست راست بایسته آرنجشو میذاشت رو میز بیلیارد از شدت کمردرد! تو جیبش پر بود کاندوم ویاگرا ترامادول! اینا که تعریف کردم تازه بخش خوب خوبه ی ماجرا بود! اینه زیر پوست صداوسیمای ما، با یه تدوین کردن با یه کارگردانی یا بازیگری با مالیات و پول و وقت مردم از فرش به عرش میرسند، خروجی هم میشه آموزش انواع رفتار و گفتار زشت و آموزش دورویی به بچه های مردم و آینده سازان مملکت خراب شده ی ما...

ای وای از این پشت پرده هیچ موقع سینمای ایران رو دوست نداشتم

یه پسر یکشنبه 4 خرداد 1399 ساعت 09:31 https://jangale-asfalt.blogsky.com

امیدوارم حال مامانت هرچه سریعتر خوب بشه

آخی. مرسی مهندس

Bahar یکشنبه 4 خرداد 1399 ساعت 21:18 http://Www.afterrain.blogsky.com

منم‌آخرین بار که سریال ایرانی دیدم یادم نمیاد

من به جمع خواننده های وبلاگت اومدم و چقدر خوشحالم که از اون موقع تا الان مینویسی

جانم. خوش اومدی بهار جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد