روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

سخته خب

موضع پدر جانم در برابر خواستگاری برای خان داداش جان شباهت عجیبی به شبای کنکورامون داره. به این ترتیبه که واسه مراسم فردا، امروز من و مامانم رو برده مکان دقیق حوزه امتحانی رو مشخص کنیم  (خونه دختر خانوم محترم) که فردا گم نشیم، در ادامه تاکید فراوون کرده که همه چیزتون از شب قبل آماده باشه (در این راستا رفتیم شیرینی مون هم خریدیم) و حسابی من و مامانم رو توی شهر چرخونده و سرمون رو گرم کرده که واسه فردا استرس نداشته باشیم! :|

پ.ن: یعنی اگه فردا بیاد کارت ملی هامون رو چک کنه و از زیر قرآن ردمون کنه و با تسبیح بشینه تا ما برگردیم اصلا تعجب نمی کنم!

نظرات 3 + ارسال نظر
Kk شنبه 10 خرداد 1399 ساعت 00:30

دمش گرم اینقدر به فکره

Bahar شنبه 10 خرداد 1399 ساعت 06:57 http://Www.afterrain.blogsky.com

باباها بعضی کاراشون خیلی جالبه اصلا

آره. و از دور خیلی بانمکن

nyer یکشنبه 11 خرداد 1399 ساعت 10:56

ای جانم
ان شاءالله همیشه سلامت باشن

فدات عزیز دلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد