روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

نگرانم!

یکی از دوستام تعریف می کرد که مامانش واسه یه مریضی رفته بوده عطاری، به طور اتفاقی یه آقایی اونجا بوده که تو کار دعا نویسی و جادو و جنبل بوده. بعد کلی نصیحت به مادر دوستم میده که ای خانم مواظب خودت باش جن تو جلدت ظهور نکنه. لباس باز هم اصلا تو خونه نپوش. چون جنا از راه ناف وارد بدن آدم میشن!  

وقتی اینو دوستم تعریف کرد گفتم چه بلایی داره سرمون میاد؟ گفت آره می بینی چقدر خرافات زیاد شده؟ گفتم نه بابا. از اون لحاظ نه. از این لحاظ که جنا نمی تونن مثل قدیم از توی لباس رد بشن! چه بلایی داره سر طبیعه و ماورالطبیعه میاد؟! من جداً نگرانم!


پ.ن: نع. اصرار نکنید. جنی که نتونه از توی لباس رد بشه جن نیست!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد