روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

انسانیت!!!

انسانیت رو از هم کلاسی زبانم آموختم که به خدا اعتقاد نداشت اما همیشه لکچرهاش رو اینطوری شروع می کرد: in the name of Humanity (به نام انسانیت) به انسانیت اعتقاد داشت و تمام روزهایی که بعد از قرنطینه رفتیم کلاس نه یک بار ماسک زد، نه یک بار دستکش داشت و نه دیده بودم یه بار از ژل استفاده کنه. به انسانیت اعتقاد داشت و فحش ها میداد به ناکارآمدی مسئولین که چرا ماسک رو اجبار نمی کنن!!!

آره انسانیت دقیقا همینه!!!


پ.ن: می دونید عذاب وجدان داره پارم میکنه که نکنه من ناقل ویروس از کلاس زبانم به بابام بودم.


نظرات 1 + ارسال نظر
جولیک سه‌شنبه 28 مرداد 1399 ساعت 04:54

آخ ندا...
الهی بمیرم برات. ببخشید که این‌قدر دیر فهمیدم. خدا بیامرزه پدرت رو و به دلت آرامش بده.
اگه می‌خواستی باهام حرف بزنی، از هر چی، من در خدمتتم. کامنت‌ها رو مدام چک می‌کنم. فقط بگو.
بازم بهت تسلیت می‌گم.

خدا نکنه عزیزدلم.
تو کاملا میفهمی حالم رو. پیام میدم بهت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد