روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

منو بذارن از این به بعد فقط پند و اندرز کنم :|

دختره اومده بود توی گروه نوشته بود وقتی یادم میاد پس فردا تولدمه و نمی تونم جشن تولد بگیرم و دوستام رو دور خودم جمع کنم دلم می گیره و چشمام اشکی میشه. رفتم براش نوشتم منم حاضر بودم نتونم جشن تولد بگیرم و چشمام از برگزار نکردن یه دورهمی  اشکی بشه تا اینکه دو روز قبلش بهم بگن بابات دیگه نیست. 


خدا شاهده لال شد دیگه هیچی نگفت. 



نظرات 1 + ارسال نظر
نیری جمعه 12 دی 1399 ساعت 20:20

سلام؛
اومدم بهت سر بزنم ببینم حالت چطوره ندا. خیلی دلم میخواست بهت پیام بدم اما یا خودم وقت نمیکردم یا اصلا نمیدونستم چی بگم. یعنی میدونستم هرچی هم بگم هیچ دردی ازت رو دوا نمیکنه چون خودم میدونم چه دردیه... خیلی فکر کردم ببینم وقتی من تو اون حال بودم کسی چیزی بهم گفت؟ یادم افتاد هرکی هر چی هم میگفت، حتی میگه، بازم اروم نمیشم مگر اینکه خودم با خودم خلوت کنم و دلتنگیامو هضم کنم و به خودم یاداوری کنم بابا جاش خوبه، دقیقا جایی که باید باشه.
من دقیقا روز پدر بابام رو از دست دادم. داشتم صبحانه میخوردم و همش تو ذهنم با خودم نقاشی رو که میخواستم به عنوان هدیه براش بکشم مرور میکردم که در رو زدن. و چند دقیقه بعدش من گوشه اتاق کز کرده بودم و حتی نمیتونستم گریه کنم...
دلم میخواست یه حرف قشنگ بهت بگم اما حرفی ندارم.
فقط اومدم بهت بگم حتی اگه کیلومترها ازت فاصله دارم اما به یادتم و همدردت

آخ نیر عزیزم. رفیقم. چقدر حالم خوب میشه که دوستایی مثل تو دارم. تو می فهمی. کامل حالم رو می فهمی. باور نکردن ها و این که هر لحظه احساس می کنم در باز میشه و بابام برمی گرده خونه.
همین که دردم رو می فهمی خودش برام پر حرفه. تو بهتر از هر کسی می دونی نبودنش هیچ موقع عادی نمیشه. ازت ممنون از هم دردیت با کیلومترها فاصله فیزیکی ؛ اما اما اما قلبت اینجا پیشمه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد