روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

چٌنین تباه!

یه بار هم تو رابطه قبلیم انقدر از واکنشای طرف مقابلم به خاطر دیر جواب دادن به پیامام و زنگام می ترسیدم که در راه برگشت به خونه حواسم به گوشیم و جواب دادن پیام بود که با مخ خوردم زمین و سر زانوی شلوارم پاره شد و پام هم زخمی و مدتها طول کشید تا خوب بشه. شبا هم از ترس اینکه متوجه پیامی نشم، گوشیمو اغلب از دسترس خارج نمی کردم یا دیرتر می خوابیدم تا خدای نکرده پیامی نیاد و من نبینم! 

آره می خوام بگم چنین استادی بودم توی ترسو بودن و  ارزش قائل نشدن برای خودم.

 

پ.ن: با دوستی درباره اعتماد به نفس حرف می زدیم یادم افتاد.

پ.ن: پشیمونم؟ ابداااا. اگه اون اتفاقات و تجربه ها رو نداشتم ندای الان نمی شدم.

پ.ن: گاهی هم اینا رو تعریف می کنم برای بقیه، ملت اعتماد به نفس می گیرن!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد