روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

نگین

دخترک رسما شد عروسمون! بر خلاف پارسال که دو روز قبل از تولدم بدترین روز زندگیم بود و همه زنگ می زدن بهمون تسلیت می گفتن امسال چهار روز قبل از تولدم همه زنگ می زدن بهمون تبریک می گفتن :)))


قسمت بامزه ماجرا، مامان دخترکمونه. از اول اشتباهی منو صدا میزد نگین. ما هم هی تصحیحش می کردیم می گفتیم ندا. دوباره یادش می رفت می گفت نگین جان؟ ما هم می گفتیم بابا جان من، ندا! آخر هم با خنده گفت من یادم نمی مونه :)))) گفتیم باشه بابا بگو نگین. خلاصه برای مامان دخترک نگین شدیم رفت! :))



P.N: I  am a KHaharSHohar!

نظرات 1 + ارسال نظر
غزل سپید دوشنبه 11 مرداد 1400 ساعت 11:42

سلام نگین جون (ا ببخشید ندا جون)
واای چه بامزه. رسما یک اسم بهت اضافه شده
تبریک میگم... خوشبخت باشند. اندر ماجراهای خواهر شوهر بودن هم برامون بنویس

فدای تو عزیزم. آره سفت و سخت بهم میگه نگین
حتما می نویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد