روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

دوباره از میزان فیضم خواهم گفت.

آقا بیاید یه کم دیگه با مقالم زخمی تون کنم حیفه تنهایی حرص بخورم. :|

بازم در حالی که تمام جهانیان و افلاکیان در اقصی نقاط میهن اسلامی دارن جفتک چارکش میندازن و خوش می گذرونن، من باید با جنابان، وَ.هبَرز و منوچهر و الف جان سر و کله بزنم.

منوچهر رو که از گوشه سمت چپ داره نگاه میکنه به عنوان ناظر کیفی معرفی می کنم


قشنگ روزای پایان نامه نویسی داره تداعی میشه. ظهرا می خوابیدم، غروب بیدار میشدم می رفتم تحقیقات میدانی و بعد که برمیگشتم شبا تا صبح می نوشتم. همیشه هم کنار دستم یه بشقاب تخمه آفتابگردون  بود انگار که اومدم قهوه خونه مش قنبر.


الانم همونه. همون.  


پ.ن: الف جان داره در حد پایان نامه نویسی ازم کار میکشه. حالا نه اینکه خودش کاری نکنه ها، اصلاااا. عین عملیات انتحاری. اول با بمب کمری خودشو می ترکونه بعد منو! :(

نظرات 1 + ارسال نظر
غزل سپید پنج‌شنبه 6 آبان 1400 ساعت 19:26

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد