روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

آقای اسنپی مدام داشت ناله می کرد از زندگی، می گفت خوش به حالتون جوونید قرار می دارید. منم همسن شما بودم، ۲۰ سالم بود چه کارا که نمی کردم. الان دیگه ۲۹ سالم شده همش درگیر زندگی و... 

بهش گفتم ما ۳۲ سالمونه!  یعنی بنده خدا چنان فیوزش پرید که تا مقصد دیگه هیچی نگفت :)))

نظرات 1 + ارسال نظر
غزل سپید پنج‌شنبه 25 آذر 1400 ساعت 14:35

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد