روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

اکرم سابق

یکی از دوستای قدیمم که سر یه موضوعی دوستیمون به هم خورد اسمش رو عوض کرده. حالا مثلا شما فکر کنید از اکرم تبدیل کرده به مرجان. یه چنین چیزی. بعد دوست مشترکمون که می بیندش هر بار با عذاب وجدان و خنده میگه: «من اصلا یادم نمی مونه با اسم جدیدش صداش کنم. هر بار که با اسم قدیم صدا می کنم عصبانی میشه میگه بگو مرجان.» بعد ازم پرسید: «تو بودی چه کار می کردی؟» گفتم: «والا از چه کسی هم کمک می خوای؟  ما یه آقا شمس الله تو فامیل داشتیم که این بیچاره سال 79 به صورت قانونی رفت اسمش رو تو شناسنامه گذاشت محمد. من هنوزم صداش می کنم آقا شمس الله. :))) همون بهتر که من با اکرم قدیم و مرجان فعلی رابطم قطع شد و لازم نیست دیگه صداش کنم. :) :" »
نظرات 2 + ارسال نظر
غزل سپید شنبه 21 مرداد 1402 ساعت 18:38

البته نباید اون بنده خدا هم حساس بشه و قضیه رو بدتر کنه...ولی شما هم یک همتی بکنید دیگه...بالاخره دوستتون هست و دلش خواسته قدمی واسه حال بهتر خودش برداره کمکش کنید

البته من به خاطر مسائل دیگه باهاش ارتباطی ندارم ولی دوست مشترکمون داره تمام تلاشش رو می‌کنه یادش بمونه اسم جدید رو بگه. مسأله اینه که حافظمون خرابه خواهر وگرنه قصد آزار نداریم

آویشن چهارشنبه 1 شهریور 1402 ساعت 02:32 http://Dittany.blogsky.com

من هم در مقابل آدم هایی که یهو اسمشون و تغییر میدن نمیدونم چرا یهو حافظم از کار میوفته . خیلی سعی میکنم با اسم جدید صداشون کنم ولی از هر ۱۰ بار ۹ بار اسم قدیمی و میگم

خیلی ستمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد