روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

از روزای مونده به عید چه خبر؟

* خیلی جالبه که طبیعت اصلا به حال و هوای ما آدما کار نداره. هر کی هم بگه بهار نمیاد درختا  خوب بلدن دلبری کنن.



* تشریف مون رو بردیم و کارای فارغ التحصیلی رو به پایان رسوندیم. خدا شاهده کف کفشام دیگه داشت کنده می شد. توی مسیر دیگه همه دانشجو ها قیافه هاشون آشنا شده بود بس که با یه برگه امضا از این ور به اونور. یه آقایی هست مسئول تحصیلات تکمیلی خدا شاهده عین بچه آدم که نمیشه تو اتاقش، هی باید دنبالش بدویی تا ببینی کجاست. بعد تو هر حالتی که هست امضات رو ازش بگیری. یا تو راهرو داره قدم میزنه یا تو محوطه رفته هوا خوری یا سر غذاست و... اگه نتونی تو همون پوزیشن ازش امضا بگیری دیگه محاله دور و ور اتاقش پیداش کنی! برای پرینت پایان نامه هم که قشنگ جماعت دانشجو همه با هم همکاری می کردن. یکی کاغذ می رسوند یکی بسته بندی کاغذا رو باز می کرد، یکی برای اون یکی صفحه هاشو دسته بندی می کرد، یکی می پرید تو انتشارات داد می زد آقا رفتید صحافی فاکتور بگیرید پولشو دانشگاه بده، یکی فلششو دست به دست می کرد می رسید به مقصد و... اصلا یه چیزی. به  قول مادر بزرگم شده بود خَرِ دَجال خونه*! الان که از دور نگاه می کنم می بینم چقدر خنده دار  و مسخره بودیم!!

همدان هم که شهر سفال، خوب بود سر راه یه کوزه هم می گرفتم تا درستش کنم به عنوان جا مدرکی!



* اتاقمون هم  به تغییر و تحول گذشت. مداد رنگی های کوچولو یادتونه؟



دوستای جدید حسن یوسفم به همراه  گلدون مینیاتوری فنقلی که به زودی جوونه می زنه و البته در کنار  یار غارشون اسپری آب.


گلدون عروسم با گلای ریز صورتیش بیشتر و بیشتر خودشو برام لوس می کنه. می دونم برگاشون کثیفه از این به بعد پاک می کنم . هر چی باشه من تازه دارم پرورش گل رو یاد میگیرم.


.

* خر دجال خونه به نقل از مادربزرگم: توی روایت های قدیمی دجال یه نفری بوده که با خرش توی کوچه ها مردمو تشویق میکرده که برن دنبال خوش گذرونی و عیاشی و خلاصه تفریحای خاک بر سری مردمی که کورکورانه میرفتن دنبالش انقدر همهمه می کردن که همه چیز شلوغ و پلوغ میشد. دیگه هر جا که شلوغ باشه و سگ صاحبشو نشناسه مادربزرگم اصطلاحا میگفت خردجال خونه شد! اطلاعات صحیح خانوم آنا: دجال در زمان قدیم نبوده قرار است در زمان آینده بیاید! به خرش و جماعت پشت سرش شهرت دارد که همه آدمهایی هستند که موقع ظهور دینشون را رها می کنند.



ب.ن: خانوم والده همین الان از اون اتاق داره داد میزنه ندا  زیپ داری؟ میگم: چی؟؟؟ میگه: زیپ. میگم: چی؟؟؟؟؟ میگه: زیبپپپپپ .میگم لیف می خوای چه کار؟! کلا گوشام هم به تاریخ پیوست گویا!

پشت دیوار شهر یه راهی داره که میره یه راست در خونه ستاره

* ای مگنتی که می روی به سویش از جانب من اول ببوس رویش بعد هم ببوس در یخچالش! :)
.



* من هیچوقت از بارون و رنگ خسته نمیشم. شما چطور؟




آهنگ پیشنهادی توی این هوای بارونی اسفند «قبله» ابی هست.
.
ب.ن: برسد به دست بچه های تهران: تهرانی ها!  دستتون درد نکنه. گل کاشتید. با اتحادتون امید رو بهمون بر گردوندید. قول میدیم همه سعیمون رو بکنیم ما هم توی دور دوم نماینده شهرمون رو حمایت کنیم تا بلکه ما هم رو سفید بشیم.

در پیشواز بهار

اغلب هر وقت می خوام برای خودم جایزه بخرم سعی می کنم افسار رو بدم دست ندای پنج ساله! اینم جایزه فارغ التحصیلی! بیشتر می خوره فارغ شدن از مقطع پیش دبستانی باشه!



سری می زنیم به باغ گل و میریم پیشواز سال جدید. ساکن جدید اتاقم به شما لبخند میزنه.




کتابخونه هم با اره زدن های بابام و همکاری آقای نجار و رنگ آمیزی مجدد بابام به اون گودی همیشه خالی اتاقم اضافه شد. بعد من خودمم خیلی زحمت کشیدم رفتم رنگ لامپای اون ریسه ها رو انتخاب کردم!!   از دیشب که تشریفشو آورده انقدر جیغ جیغ کردم که خدا بگه بس! من الان از خوشحالی مرده ام!






این به هیچ وجه یه تکنیک عکاسی نیست! این فقط خجسته بودن بیش از حد منه برای اینکه فکر می کنم اون نقطه های نوری رنگی اینجوری خیلی خوشگلترن!!


پ.ن: من با مصرف گرایی که جدیدا کل زندگی ما ایرانی ها رو ورداشته و خواسته و ناخواسته تحت تاثیرش هستیم خیلی مخالفم. والا من از دوران طفولیت تا الان این اولین باره که ماژیک و خودکار نقره ای خریدم چون واقعا بهشون احتیاج داشتم. مداد رنگی های کوچولو رو هم برای رنگ آمیزی و از روی الکی خوشی نگرفتم، براشون یه فکر دیگه ای دارم. برای چیزای دیگه هم همینطور، ترجیح میدم یه استفاده ای برام داشته باشن تا به عنوان یه شی ء هوسی بخرم. بنابراین زنده باد پس انداز. توصیه می کنم شما هم این روش رو پیش بگیرید.

ب.ن: رفتیم رای دادیم. به امید پیروزی امید!

شنبه شب چطور می گذره؟

با بافتن دستبندی که یهو هوس کردی. بعد دلت می خواد برای ترکیب رنگش بمیری!






با کرگدنی که روی جلد پاک کن بود و تا شده بود اونور اما یهو دیدمش و گفتم: اِ!! یه کرگدن اینجاست! که می تونه کله اش رو برگردونه به این سمت و روبروی دوربین لبخند بزنه!


کرگردن یه موجود دوست داشتنیه واسه من. نمونه یه پوست کلفت مهربونه! همیشه به اطرافیانم میگم زندگی رو جدی نگیرید و کرگدن باشید!

بند و بساطامو ریختم و دارم تمرین می کنم برای یه کار جدید. اگه از نتیجه راضی بودم روند انجامشو میذارم اینجا.

باغ چند رنگی که می گوید زیبا نیست؟!!

باغ من تنها باغیه تو جهان که برگای درختاش تو هر شاخه یه رنگن.




                                                                                                                                                                                                      
بین اون همه شلوغی و لا به لای اون همه گل و گیاه کلیدمو هم پیدا می کنم.

من و باغ اسرار آمیزم

برای کسی که اول راه نقاشیه بهترین کار اینه که چه کار کنه؟ اینه که یکی دیگه براش نقاشی بکشه و اونم رنگ کنه!



قبلا توی اینستاگرامم گفته بودم این نقاشی ها مال کتاب سکرت گاردنه. هدف ناشر این بوده که این کتاب برای بچه ها منتشر بشه اما این جقله های ورپریده استقبال نمیکنن  و در عوض بزرگسالا توجهشون جلب میشه. خلاصه تبدیل میشه به کتاب رنگ آمیزی بزرگ سالان. توی ایران هم کتابش گیر نمیاد. من  خودم چند تا از نقاشی هاشو تو گوگل سرچ کردم پرینت گرفتم و خودم کتابش رو برای خودم درست کردم.
یکی از بچه ها هم پرسیده بود رنگ کردنش چه فایده ای داره؟ که من میگم بسیارتااااا رنگ کردنش حال میده. حداقل برای چند ساعت هم شده سرمون رو  از گوشی و لپ تاپ میاریم بیرون. بعد از رنگ آمیزی هم میشه قابشون کرد. برای تمرین نقاشی و یاد گرفتن چیدمان رنگ هم به درد می خوره. از طرح هاشم میشه الهام گرفت.