روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

روزهایی که برای خودم جای دیگه می نوشتم 1

ه

امروز خیلی اتفاقی داشتم کانالا رو بالا پایین می کردم دیدم یه کانالی داره یه انیمیشن خارجی نشون میده که قهرمانش یه زنبوره و میخواد عسل های دنیا رو نجات بده و این صحبتا. یعنی سر صبحی با چند تا از دیالوگاش به خاطر دوبله، صدای خندم رفت رو هوا! یه جا داشت از بهترین برندهای عسل میگفت، عسل خوانسار و عسل سبلان رو مثال میزد! یا وقتی دختر گل فروش دنبال لاله واژگون بود زنبوره بهش میگفت نگران نباش از استان چهار و محال بختیاری میاریم! آفرین به تیم دوبلاژش

حسن ختام: با خدا باش و پادشاهی کن + پست آخر و خداحافظی

 الوعده وفا. وقتش شده که به قولم عمل کنم. این مطلبی که می خوام بنویسم یه تغییر مثبت برای سبک زندگی هست. هم زندگی دنیایی مون هم زندگی اخروی. من اولین بار که این متن رو خوندم توی شرایط خیلی خیلی بد روحی بودم. بعد فهمیدم این نشونه مستقیم خدا برام بوده و هنوزم مطمئنم معجزه اون شبای من بود. این متن در مورد بحث تکراریه نمازه که یکی از دوستان زحمت کشیده بود و توی اینستاگرامش گذاشته بود و چند شب باعث شد همراهش بشم و حالم بهبود پیدا کنه. از خودش اجازه گرفتم تا برای شما هم به اشتراک بذارم. مطلب خیلی طولانی هست می تونید بخش بخش بخونید. اعتقاد دارم خدا به هر کس که دلش بخواد اجازه خوندنش رو میده. (هر کس رو که بخواد هدایت می کنه)
قبل از شروع کردن بگم که این متن نقل قول از یه سی دی هست. برای اینکه هیچ پیش داوری ای در موردش نداشته باشید پیشنهاد می کنم وقتی متن رو کامل خوندید برید منبعش رو ببنید. من خودم شخصا اگه می فهمیدم منبعش رو، نمی خوندم! پس منبع حرفا رو هم میذارم ادامه مطلب پست قبلی. دیگه اینکه ممکنه بعضی ها این مطالب براشون تکراری باشه. پس لطفا همکاری کنن اسم سی دی رو نگن. برای من حتی اگه یه نفر هم روش تاثیر خوب بذاره کافیه. خب روده درازی بسه. با من همراه باشید:
.

می خوام راجع به بحث تکراری نماز حرف بزنیم اما یه جور متفاوت و اینکه اگه نمازمون رو درست کنیم همه چیزمون خودش درست میشه،چند تا راز که چه طور یه نماز ساده می تونه ما رو به همه چی برسونه و ما این رو از خودمون دریغ کردیم.

نماز خوب چه جوریه؟ تا می گیم نماز خوب،خیلی ها فکر می کنن یعنی نمازی که توش همش اشک بریزیم و حال و هوایی داشته باشیم و ارتباط مستقیم با خدا و... نه خیر! نماز خوب اینجوری نیست.اومدن به پیامبر(ص) گفتن فلان جوون که پشت شما نماز می خونه فلان گناه رو هم می کنه، پیامبر فرمودن رهاش کنید که نماز خودش درستش می کنه، انقدر برکت داره نماز اگه درست خونده بشه! اگه تو زندگیتون نقصی می بینید نمازتون رو بررسی کنین،مومن مریض میشه،گرفتار میشه، تصادف می کنه، دچار وسوسه می شه، اما اگه می بینی از یه حدی گذشته که حالت بده، که داری افسرده میشی، که حافظه ات ضعیف شده،بدون نمازت رو کم گذاشتی!

بعضی ها میان می گن چه جوری رفقامون رو قانع کنیم که نماز بخونن؟ می گم نمی خواد! تو خودت چه گلی به سر خودت زدی با نمازت که بقیه می بیننت بگن کاش مثل این بودیم؟! اینجاست که می گیم گناه نماز نخون ها گردن ما نماز خون هاست! به خودشون می گن وقتش رو می ذاره نماز می خونه که چی؟ کجای دلت و زندگیت آباد شده که مال رفقات نشده؟!!

خدایا به خاطر تمام بی نماز ها، نماز خون ها رو ببخش و بیامرز!

تو اگه خودت نمازت درست باشه رفقات میان می گن خوش به حالت تو چقدر آرومی، چه جوری بهم نمیریزی؟ حسودی نمی کنی؟ عصبانی نمی شی؟ می گی نمی دونم والله شاید مال نمازمه، تا میام خراب شم اذان بعدی رو می گن باید برم سر نماز، انگار باز روحم تنظیم می شه. ابوعلی سینا وقتی نمی تونست مسئله ای رو حل کنه می رفت دو رکعت نماز می خوند ذهنش آروم می شد.

بابا اصلاً نماز برای همین دنیاس، بعضی ها می گن نه برای اون دنیا و... آخه تو این دنیاتو درست کن تا بعد اون دنیا!!! آدم اول باید درست زندگی کنه که بعد بتونه برسه به آخرت، تو اگه از زندگیت لذت نبری و بد اخلاق و به هم ریخته باشی اصلاًحوصله نداری بری سمت خدا، اول باید درست زندگی کنی لذت ببری، بعد اون دنیا! برای درست زندگی کردن باید نماز بخونی! چه جوری؟ خیلی سادَس، نماز یه عبادتی نیست که لازم باشه با حال و اشک و...باشه، چون امیرالمومنین فرمودند برای قلب انسان اقبال و ادبار هست یعنی یه موقع حال دارد نماز بخونه یه موقع حال نداره، عبادتی که روزی ٥ بار آدم باید انجام بده لازمه اش حال داشتن و کیف کردن نیست! اگه اینطوری بود خدا می گفت هر وقت حال داری بخون! سوال:چی کار کنیم از نماز خوندن لذت ببریم؟ جواب:پس کی می خوای آدم شی؟ خدا یه عبادتی رو در نظر گرفته که اتفاقاً لذت نبری ابتدای راه، نماز برای رشد توِ،سختی و تلخی داره یه کار مکرر، چون تکراریه لذتش از بین میره که تو آدم بشی! بالا بری، وقتی لبه تیز نماز چرک روح آدم رو می تراشه آدم درست می شه، غرق تو کار و استراحت و بازی یهو صدا میاد الله اکبر... حالت گرفته شد؟ اذان گفتن؟ بلند شو تا آدم شی، نمی دونم چرا بعضی ها زود پسر خاله می شن با خدا؟! خدایا الان حالش رو ندارم،مگه فوتباله؟ چرا خدا صبح از خواب شیرین بیدارمون می کنه؟ که آدم شیم،مبارزه کنیم با خودمون! یکی میاد می گه پشتکار ندارم،اون یکی می گه کنترل زبونم رو ندارم و .... برای اینکه می تونستی یه کاری بکنی و نکردی! مگه نماز نخوندن چقدر لذت داره؟ چقدر کیف میده بهت نماز نخونی؟ جز اینکه می خوای احترام نذاری؟ نماز برای چیه؟ که حالت رو بگیره،که وسط کارات بگه الله اکبر،ول کنی همه چیز رو❗️ نماز تو مرحله اول ادب رعایت کردنه نه عشق بازی با خدا ،تو مرحله اول سختی دادن به خوده نه کیف کردن با خدا، خدا می دونست ما عاشق خدا نیستیم،می دونست معرفت نداریم، می دونست طول می کشه که شیرینی نماز رو حس کنیم، اون وقت ما می گیم من یه موقعی نماز می خونم که شیرین باشه برام! پس ما دنبال بندگی نیستیم، می خوایم خودمون کیف کنیم، همش می خوایم غرق لذت باشیم، استاد دانشگاه اومده می گه پسرم نماز نمی خونه، می گم چه جوری نماز رو بهش معرفی کردی؟ می گه گفتم نماز عبادته و ... راز و نیاز با خداست و عشق بازی با معشوق و خالق و ... پسر بیچاره هی میره می خونه می بینه ای بابا، کو عشق، کو حال، حالا الان وسط درس و کار وقت عشق و صفا نیست و... هی میره نماز می خونه فکر می کنه همه دارن کیف می کنن فقط این بیچاره سیمش وصل نیست و هی خودش رو شکست خورده می بینه!

می گه بابا من همینجوری رازامو به خدا می گم، بابا خوب بد معرفی کردی نماز رو به بچه ات!

نماز عشق بازی با خدا نیست فعلاً، در ابتدا!

نماز مودب شدنه، نماز ادب رعایت کردنه!

سر نماز مودب وایسا،صورتت رو نخارون، از صبح تا حالا صورتت نمی خارید تو دو دقیقه نماز مودب باش جلوی خدا.

مثل سربازیه مودب بودن، به سرباز می گن مقابل فرمانده پا بکوب!

یعنی احترام بذار! آقا فرمانده اتفاقا شوهر خاله رفیقمه، خیلی هم با هم خوبیم، همچین که بره تو اتاق فرمانده بخواد پسر خاله بازی در بیاره می گن صاف وایسا، پات رو بکوب طرف نماز می خونه میره تو حال خودش،خیلی با صوت می گه سبان ربی الالی وبمده آقا الی نداریم ، الاعلی! سبانَ نداریم،سبــحـانَ! می گم قرائتت غلطه میگه اینجوری بیشتر حال می کنم با خدا! خیلی بیجا می کنی، حال چیه؟ پات رو بکوب خدا اگه می خواست بلد بود بگه جَوون عزیزم هر جوری حال می کنی اصلاً اگه حال داری ٣ تا سجده برو، نداری نرو! نماز می خونی مودب باش، وقتی ایستادی مهرت رو نگاه کن که چشمت پایین باشه،رکوع میری جلوی پات رو نگاه کن، موقع تشهد که نشستی زانوهات رو نگاه کن، اگه وقتی نشستی نگاهت به مهر باشه چشمت خیلی بالاس جلوی خدا، زشته!  ادب رعایت کن! ای رکوعت شاخه پُر بارِ دل ... ای تواضع از نگاه تو خجل...

نماز رعایت ادبه، زود پسر خاله نشیم، چقدر وقت می ذاریم که درست تلفظ کنیم؟ می گه اصلا برای چی عربی بخونم؟  اِ؟ خوب پس برای چی یه رکوع میری دو تا سجده؟ می گه اونو خدا گفته! می گم اینم خدا گفته،نماز خـیـلی رو کم کنیه! همینه که هست!

می خوای وضو بگیری مودب باش، آروم و با احترام، چالاپ و چلوپ نه! دوش که نمی گیری، خدا داره نگاهت می کنه، ناراحتی؟ خدا بهت زور گفته؟ ناراحتی خدا بهت دستور داده؟ ناراحتی یه بار خواسته خدایی کنه و تو بنده باشی؟!

نمازت رو خوندی ول نکن برو،بعد نماز ازش خواسته هات رو نخوای به ملائکه می گه نماز بنده ام رو بهش برگردونید، من بهش گفتم بخواه از من الان،پا شد رفت!!! خوب بروووو... کجا می خوای بری؟؟؟ کجا رو داری بری؟؟؟ بروووو...

برای همه سخته،انقدر افاده برای بقیه نیاین به خدا اگه ترس از جهنم نبود اگه دو رکعت نماز می خوندیم!

خدا می خواد حالت رو بگیره؟ خوب بده حالت رو به خدا! خودت رو ادب کن، از نمازت دزدی نکن، وایسا کجا می خوای بری؟ می دونم از این حرفا اذیت می شین اما... نماز کوچیک کردن خودته در خونه خدا،دیگه نگین عشق بازیه ها!!! اونوقت یه موقع حال نداشته باشی می خوای نخونی! گفت چه جوری از نماز لذت ببرم؟ گفتم تو قرار نیست لذت ببری،قراره تو بخونی خدا لذت ببره!

اونوقت کم کم باهات دوست می شه و لذت نماز به تو هم میرسه، احساس سبکی می کنی!

اولین قدم نماز مودبانه خوندنه،توجه کم کم از خودِ خدا می رسه بهت،تو ادب رعایت کن خدا خودش یک عشقی بهت می ده که نپرس!!!

صورتت رو بذار رو خاک بگو خدایا خواستی صورت به خاکم بنگری؟ خاک شو جلوی خدا،بگو خدا ببین فقط جلوی تو سرم رو رو زمین می ذارم،من ذره خاکم جلوی بزرگیت... بعد ببین خدا باهات چه می کنه!

خدا بی دلیل یه عبادتی رو ستونِ دین قرار نمیده،معلومه تو این کار یه اسراری هست، اما گفتیم تا می گن نماز خوب،فکرمون پیش نماز اولیای خدا نره! ما هیچ کارمون شبیه اولیای خدا نیست که نمازمون باشه،طرف می یاد بهمون می گه این چه نمازیه؟! امیرالمومنین موقع وضو رنگ از چهره شون می پرید از خوف خدا! خوب این طرز فکر، پاک ما رو نا امید می کنه،رنگ از صورت پریدن از خوف خدا کار ما نیست، ما خیلی هنر کنیم از بس فاصله داریم با خدا، گاهی دلمون تنگ می شه برای خدا❗️ما باید جلوی پای خودمون رو ببینیم، انشاءالله امسال یه قدم جلو برداریم، نماز کم کم آباد می شه.

قدم اول تو نماز خوب خوندن، نماز مودبانه خوندنه،یعنی چی؟ یعنی خدایا حال دارم یا ندارم، عشق به تو دارم یا ندارم، از تو می ترسم یا نمی ترسم....به هر حال باید ادب رعایت کنم! مثل سرباز که از روز اول یاد می گیره جلو فرمانده پا بکوبه.حالا چرا تو ارتش های جهان انقدر سخت می گیرن اما مثلاً تو بانک لازم نیست کارمند جلو رئیس پا بکوبه؟ بشر به چه نتیجه ای رسیده؟

چون تو ارتش مسئله مرگ و زندگیه،سرباز باید از فرمانده حساب ببره،زیر بارون گلوله وقتی فرمانده میگه برو جلو،سرباز باید بدون فکر،عمل کنه!عظمت و ابهت فرمانده باید تو دل سرباز نشسته باشه، چه جوری عظمت فرمانده تو دل سرباز می شینه؟ با نظم آهنین پادگان! حالا آیا لازم داریم عظمت خدا تو دلمون بشینه؟ دارین فکر می کنین برای چی؟ چون یه عمره پا نکوبیدیم فکر می کنیم اگه بگن لازمه عاشق خدا باشیم؟! همه می گیم بله، اما در مورد عظمت خدا... چرا تو نماز به جای الله اکبر نمی گیم الله الرحمن؟بهتر نبود به جای الله اکبر بگیم خدای مهربونم؟ بعد گریه کنیم؟ مهربون باشیم؟ عاشق خدا شیم؟ آخه با کبریایی خدا که نمی شه کیف کرد❗️وقتی فرمانده می خواد ابهتش تو دل سرباز باشه می یاد بگه سرباز قشنگم،قربونت بشم؟ من ماشین می خرم برات، هی قاقالی لی می خرم برات، وقتی جنگ شد دَر نری ها، آفرین عزیز دلم، وقتی  جنگ شد تو هم دستور من رو تحویل بگیر پسر خوب!!!

بعضی ها رو دیدین؟ می گن خدا اگه مشکل من رو حل کنه من نماز می خونم اینا اگه برن سربازی به فرمانده می گن پاشو بیا موهام رو شونه کن تا جنگ شد شاید به حرفت گوش کنم! به اینا می گن فرزندِ مادر (بچه ننه) سربازی که عظمت فرمانده تو دلش نشینه تو لحظات حساس،پا نمی کوبه! ادب نشده! ساختار باید استحکام داشته باشه! یه دعایی که تو ماه رمضان می خونیم چیه؟ یا علی و یا عظیم... یا غفور و یا رحیم! کسی بخواد از یا غفور و یا رحیم لذت ببره اول باید یا علی و یا عظیم تو دلش جا بیفته! خدا اگه چی کار بکنه می فهمیم با عظمته؟ هر چقدر نماز رو مودبانه تر خوندی، هر چقدر آداب و احکام نماز رو بیشتر رعایت کردی،هر چقدر از امر خدا حساب بردی،خدا تو دلت عظمت پیدا می کنه! حالا نمی شه خدا همون خدای مهربون باشه تو دلمون؟ با عظمت نباشه؟ نـــه! این راهشه... شما می دونید چرا هممون عاشق امیرالمومنینیم؟ چون از ذوالفقار و قدرت و غضب و... با خبریم! براش می میریم، عظمتش رو شناختیم! چرا دوست داری عظمت خدا رو نادیده بگیری؟ خدایی که عظمت نداره همه دوست دارن عاشقش باشن، اما هیچ کس عاشقش نمی شه! کم کم خوفِ خدا تو دلت می شینه! آقا من از خدا نمی ترسم، حتماً نمازت رو مودبانه نخوندی، خدا می تونه حالمون رو بگیره، اما صبر می کنه،می دونه یه روزی می فهمیم، عظمت خدا رو که به دلت نشوندی خدا یه جور دیگه تحویلت می گیره، آیه داریم: من رو بخوانید تا استجابت کنم، تا اینجاش رو هممون شنیده بودیم،اما ادامه آیه چیه؟ ادامه همین آیه مهربون؟ کسانی که در مقابل عبادت من تکبر بورزند،آنها را با خواری به جهنم می فرستم! مــن خــدام که دارم به تو می گم من رو صدا بزن بهت جواب بدم! سرت رو انداختی داری میری؟! یه جا مهمونی میری یه بچه بهت یه چیزی تعارف می کنه یه جوابی میدی،می گی بی ادبیه،خــدا با این عظمت داره میگه از من بخواه،تو داری میری؟!! محبت خــدا رو پس میزنی؟ بی نیازی خودت رو اعلام کردی؟ شوخی نداره خدا!!! چرا نماز بدون تعقیبات قبول نیست؟! خدا میگه نماز خوندی؟ امرم رو استجابت کردی؟ حالا بخواه هرچی می خوای! اِ !!! رفت !!! (تعقیبات حتما دعا خوندن نیستا،امام صادق می فرمایند فکر کردن از برترین تعقیباته،بیشتر عبادت های حضرت ابوذر فکر کردن بوده، همین که الان دارین متنی راجع به نماز می خونین و بهش فکر می کنین تعقیبات محسوب میشه) خدا میگه عبادتش رو بهش برگردونین، تو حساب نمیبری، داری بی ادبی می کنی،به خدا اگر کسی از خدا بترسه خدا مثل مادری که بچه اش ترسیده تو آغوش می گیردش!

بابا باید حساب برد! ادب داشت! طرف اومده میگه گناهی دارم که نمی تونم ترک کنم،میگم به خاطر خدا،میگه نه به خاطر خدا هم نمی تونم! ببخشیدا،خدا پیش این آقا جوجه اس❗️ به خاطر خدا چی کار کنه؟ حالا که چی؟ تو حساب بردی سر نماز؟ اگه حساب بردی درست میشی،اونوقت خدا یواش بهت بگه این کارو نکن،میگی چشم چشم،اینجوری بندگیه،نه به زور! فایده نداره همش در حال جون کندنیم که یه کاری واسه خدا بکنیم،خدا میگه برو... برو جانی مَکَن!! میگم نمازت رو خوندی؟می گه وقت نکردم! برا خــدا وقت نداری؟؟؟ خدا انقدر بعضی ها رو دوست نداره،انقدر سرشون رو شلوغ می کنه که وقت نکنن با خدا حرف بزنن،شیخ مرتضی تهرانی رو شبا صدا می زدن برا نماز شب،می گفت از ٤ گوشه خونه صدا می یاد،آقا مرتضی... خدا دلش برا بنده هاش تنگ می شه! حساب کتاب داره!

اولین صفتی که باید از خدا تو ذهنت باشه کبریاییِ خداست! محوریت نماز الله اکبره، در نماز هم سجده داریم هم رکوع، اصلاً انگار نماز چیزی جز القاء کبریاییِ خدا به انسان نیست،سر نماز صاف بایستم؟ دستم رو تکون ندم؟ چشم! اگه بخوایم یه کم مودبانه تر باشه کدوم قسمت رو باید یه کم طولانی کنیم؟!

سجده! سجده ات رو یه کم طولانی تر کن! پیرمردی یه خدمتی به پیامبر کرده بود،اومد که پاداش بگیره،پیامبر فرمودند هر چی می خواهی بخواه! پیرمرد دانا بود،گفت می خوام تو بهشت همنشین شما باشم،پیامبر به فکر رفتند،گفتند یه کمکی بهم می کنی که بتونم خواستت رو اجابت کنم؟! زیاد سجده کن!!! انقدر سجده مهمه. سجده خیلی قشنگه،سجده اول تو دلت غوغا نمی کنه،مودبانه این کارو انجام میدی،خدا میبینه،میدونه از عشق و عرفان خبری نیست، اما می بینه خودت رو نگه داشتی،١ بار ٢ بار ٣ بار میگی سبحان ربی الاعلی و بحمده ❤️ هی دلت میگه بلند شو، بسه دیگه،هی تو میگی یه بار دیگه میگم،هم روی خودتو کم کردی،هم خدا داره نگاه می کنه،روایت داریم اگر بنده من بدونه وقتِ سجده چه رحمتی اون رو فرا میگیره از طرف من،دیگه دلش نمی خواد سرش رو از سجده بر داره،خدا میدونه تو داری خودت رو وادار می کنی،به ملائکه اش میگه نگاه کنین جَوونم رو،تازه کاره ها! اما ببینید چه جوری وقتش رو میذاره! اون وقت کم کم برات شیرین هم میشه،لحظه شماری میکنی برسی به سجده،میری سجده اول،دلت نمی خواد دیگه پاشی،سرت رو گذاشتی رو خاک جلوی عظمت خدا! مجبوری بلند شی؟ اشکال نداره،یه سجده دیگه مونده،میری سجده،ای خدااا دلم نمی خواد سرم رو بردارم،بحول الله و قوته اقوم و اقعد،یعنی خدا با کمک و قدرت خودت دوباره بلند میشم !

یه چیزیم از مهربونیه خدا بگم خیلی نترسین ☺️ پیامبر فرمودند خدایا،روز قیامت روزِ رسواییه،می شه پیروانم رو جلو هم رسوا نکنی، یه جوری بشه فقط من و خودت کارشون رو بدونیم؟ خدا جواب میده ای عزیز من، من از تو به بندگانم مهربانترم، این عشق به پیروانت رو من در دلت گذاشتم،کاری می کنم که فقط خودم بفهمم اشتباهاتشون رو...

نماز خوب خوندن مربوط به واجبات نمازه! نماز به هر حال چون تکراریه ممکنه خسته کننده بشه! همین رو پپذیریم. به خدا نگیم یه عبادت دیگه ای برامون قرار بده که باهاش کیف کنیم،فکر کنیم چرا خدا نماز رو انقدر تکراری،یه جور،با یه ذکر...قرار داده؟! خدا می خواد نماز برامون تازگی نداشته باشه! پس چی می خواد با نماز بهمون بده؟ کم کم می فهمیم که فلسفه اش ادبه! خیلی ها به یه آدم غریبه که میرسن لبخند میزنن و خوش اخلاقن، اگه راست میگی به پدرت،مادرت،همسرت،به آدمای تکراریِ زندگیت لبخند بزن همونجور که برای غریبه ها خوش اخلاقی،اگه به تکراری های زندگیت لبخند زدی ادب داری،کسی که ادب نداره هر کاری دلش می خواد انجام میده❗️آداب هر عبادتی با هم فرق می کنه،حکمت داره،مثلاً تو حرم امام هامون که زیارت میریم یکی از آدابی که سفارش شده اینه که زود زیارت کنید و برگردید،بذار شیرینی حرم برات از بین نره! ضریح و در و دیوار اینجا باید تو رو به حالت معنوی بکشونه،اینجا باید خونه آبادی دلت بمونه،اما این رو در مورد نماز نمی شه اجرا کرد،به خدا بگیم خدا جون بذار هر از گاهی نماز بخونم اما با عشق باشه،میگه نمیشه،نــه!!! خودت رو عوض کن! نماز عوضت می کنه به شرط اینکه فرار نکنی از نماز! بعضی ها نماز براشون تلخه! نماز برات خسته کننده است؟ بجنگ با خودت... خودت رو قوی کن،تا میبینی می خوای فرار کنی یه ذکر به سجده ات اضافه کن،اینجوری ادب نماز رو رعایت می کنی،یاد می گیری،با خودت لج کن! دنبال شیرینیش نباش،حال نداری؟بلند شو محکم نمازت رو بخون،اینو بهش می گن جهاد با نفس،با خودت در بیفت برای نماز،کلنجار برو با خودت،نماز مودبانه تکبرت رو جلوی خدا خورد می کنه و سایه عظمت خدا رو به دلت می ندازه و تازه دنیات عوض میشه❗️ اول باید خدا عظمت پیدا کنه برای آدم یا اول باید دنیا پیش چشم آدم کوچیک شه؟ هی میبینی حسودی،گناهات زیاده،مرغ همسایه برات غازه،.... چه جوریه که همه گرفتاریهامون از دل بستن به دنیاست؟ انقدر دنیا رو پیش چشم خودمون بزرگ کردیم! مگه خدا نیست؟ مگه ما خدا نداریم که افسرده شیم؟نماز مودبانه بخون عظمت خدا رو حس کنی،راحت شی!! سرت رو میذاری رو سجده،قشنگ سجده کن،نپر مثل فنر!!! نماز هم رابطه تو رو با خدا تنظیم می کنه،هم رابطه تو رو با دنیا،هم رابطه ات رو با خودت تنظیم می کنه! آدم مستقل می شی،آدمی که میشه روش حساب کرد،یه آدم با اراده❗️آدم با اراده کجا تمرین کرده؟یه جاهایی برای مبارزه با نفس خودش برنامه داشته. این آدم هم مستقله،هم میشه رو محبتش حساب کرد،هم میشه رو عقلش حساب کرد!

طرف رفته خواستگاری،یه جایی رو در نظر گرفته که خیلیم مذهبی نباشن که بعداً راحت باشه،خانواده ها می گن برید با هم صحبت کنید،دختر خانم می پرسه شما نماز اول وقت می خونی؟!! پسر تعجب می کنه!!! چه طور؟ مگه شما خودت نماز می خونی؟دختر می گه شما جواب بده، پسر میگه اول وقت که نه،گاهی می خونم گاهی نه! دختر میگه ببخشید جوابم منفیه❗️  اِ!!! چرا؟!؟؟ شما از من عشق بخواه،توجه بخواه، پول بخواه، عقل و شعور بخواه، دختر میگه من فقط ازت عشق می خوام و وفاداری اما رو تو نمیشه حساب کرد! کسی که با نماز خودش رو مقید کنه،معلومه هوس باز نیست، قد یه نماز هوسش رو کشته،چطور به تو اطمینان کنم؟ امروز دلت من رو میخواد، شاید فردا دلت یکی دیگه رو خواست!چطور دلت رو کنترل می کنی؟ به خدای خودت معتقدی اما حرفش رو باور نداری، فردا اگه تو زندگیت کسی حرف نا حق زد و من حرف حق، از کجا بدونم حق رو زیر پات نمیذاری؟ من نه خودم خدا می شناسم نه هیچی، اما می خوام شوهر آینده ام آدم بمونه برای من!!! تو اگه خودت رو قد یه نماز ادب نکردی عاشق هم نمی تونی باشی! الان دلت من رو خواسته،دلی که بهش اعتباری نیست!!! تو دلی می تونی عشق پیدا کنی که علیه خودش قیام کرده باشه،حداقل قیام نمازه❗️آقا نمیشه جای دیگه با نفسمون مبارزه کنیم؟ نــه!!! کجا می خوای مبارزه کنی؟ بگو تا بهت ثابت کنم هر جا ادعا داری با خودت مبارزه کردی تهش یه انگیزه ای داشتی! مگر نماز که هیچ فایده مادی نداره و هیچ کسم ازت تشکر نمی کنه! تو یه نماز نمی تونی بخونی چی میگی از مبارزه؟خدایی که اینهمه بهت محبت کرده یه ذره ادب نداری نسبت بهش،دختری که بخواد همسر تو بشه مگه چقدر می تونه به تو محبت کنه که برات تکراری نشه و بهش وفا داشته باشی! دختری که نماز خونده به پسری که نماز نخونه جواب نمیده، چون میدونه نماز یعنی چی!می فهمه! طرف میره به امام حسن مجتبی(ع) میگه دخترم رو به چه جور پسری بدم؟ می فرمایند مومن باشه،میگه دیگه چی؟می فرمایند مومن باشه، اگر دخترت دختر بدیه، این مومنِ که تحمل می کنه، اگر دختر خوبیه، این مومنِ که ازش قدردانی میکنه، اگه مومن نباشه پر رو میشه و... کسی که اهل کنترل نفسه،می فهمه این چیزارو! نمازه که آدم رو ادب می کنه،نماز استقلال میاره،اهل استقلال که شدی می تونی عاشق بشی،نماز به آدم تمرکز میده،تفکر میده،امتحان کنید،اما نماز تمیز،مودبانه،نماز اول وقت مملو از مبارزه با نفسه!

توانت رو بالا میبره،طرف اومده میگه مشکلاتم زیاده،گفتم سر نماز اول وقتت مشکلاتت رو فراموش کن،مثل کفش مشکلاتت رو بذار پشت در،مثل زیارت امام رضا،فکر کن کفشت رو با خیال راحت دادی به کفشداری،اصلاً اگه کفشداری ها نبود و کفشت گم می شد نمی اومدی تو؟ ما میریم تو حرم می گیم جانم به فدات ، یه کفش چه ارزشی داره!!! اما کفش داری هست،که تو با آرامش خیال بری و کیف کنی،کفشداری حرم خدا نمازه،کفشات رو بذار بیرون سجاده و برو با خدا حرف بزن!پشتت رو بکن به مشکلات و بگو الله اکبر! مشکلاتمون رو چند دقیقه به خدا بسپریم،می خوایم به نماز متفکرانه برسیم از نماز مودبانه،بابا جان ٢٤ ساعته داریم دست و پا میزنیم تو مشکلات،چند دقیقه فقط به مشکلات بگیم نه!!! الله اکبر! خدا بزرگتر از مشکلاتمه،من الان مامورم بگم الحمدالله،من الان بنده ام،بعد از نماز یا تو بزرگ میشی،یا مشکلت کوچیک میشه،چرا؟! فقط برای ادب نمازته! اگه صدا اومد الله اکبر تونستی بلند شی قوی میشی! خدا دوست داره مومن ، بنده اش قوی باشه،

کارکردهای نماز واقعاً عجیبه و اگه این طور نبود خدا انقدر تاکید نمی کرد به نماز! مومن باید مودب باشه،خسته ای،حوصله نداری،هر چی... وقتی به یه آشنا میرسی لبخند میزنی و سلام می کنی، یعنی ادب داری،این خصلت مومنه،غم هاش تو دلشه و لبخند به صورتشه! چرا؟ چون ادب حکم می کنه،منِ خودم زیاد فیلم های تلویزیون رو نمی بینم،چون معتقدم بعضی فیلم های آبکی و بی فکری که نشون میدن بی تاثیر نیست تو یه سری بی فرهنگی ها! سریال های طنز پر از حرف های زشت،صدا و سیما فیلم مذهبی نمی خواد بسازه،ادب رو ترویج بده!پسر با باباش راه میره نباید خیلی عقب بمونه،که هی پدر منتظرش بشه! نباید از پدر جلوتر بره که پدرش بگه صبر کن از نفس افتادم،نباید همگامش باشه یعنی من هم اندازه توام،باید یک قدم عقب تر باشه،یعنی تو بزرگ منی،حتی تو ظاهر! حالا پسر دو کلاس سواد نخونده داره و توهم یه مدرک که الکی به این و اون بگه من تحصیلاتم فلانه،دیگه باباش رو قبول نداره،میگه من می فهمم نه بابام!!! تو فیلم هامون داخلی و خارجی چی میبینیم ؟ بچه با پدر و مادر بد حرف میزنه،زن تو روی شوهرش می ایسته،مرد به زنش بی حرمتی می کنه❗️کجای فرهنگ ایرانی و اسلامیمون این همه بی ادبی هست؟ آدم های یزید منقلب شده بودن،اومدن به یزید گفتن اینهمه آزار دادیم اهل خانه امام حسین رو،یک ناسزا نشنیدیم از بچه هاشون! اینها خانواده محترمی هستن،اینجوری ادب داشتن،ادب کنترل کننده هوای نفسه!دلم می خواد چیه؟ مگه آدم هر کاری دلش می خواد می تونه بکنه؟روایت داریم بهترین چیزی که یه پدر و مادر به بچشون میدن ادبه! این بچه وقتی بزرگ شد،زندگی تشکیل داد ادب داره،هر کاری دلش خواست نمی کنه،حسادت نمی کنه و اگه کرد به خودش اجازه نمیده هر کاری بکنه،سرکش نمیشه (اونوقت ما می شینیم زانوی غم بغل می گیریم که چرا فلانی فلان ظلم رو کرد می خوایم دنیا رو تغییر بدیم،نمی شه! مال تربیت خانوادگی هر کسیه،مال بچگی اون آدمه) نماز مودب شدن انسان در خانه خدا! بعد از مدتی که مودبانه خوندی عاشق هم میشی،بعد که صدای اذان بشنوی... ما این وقت رو داریم که گاهی مودبانه بایستیم و گاهی هرچه می خواهد دل تنگمون بگیم! بلدی دو تا حالت رو با هم ترکیب کنی؟ مثلاً دلت گرفته،لبخند بزنی؟

زیارت امام رضا(ع) دم در که می خوای بری تو،مودبانه بایست،سلام بده و اجازه ورود بگیر،مودبانه حرف بزن و بگو ای آقای من،من کاری به این مردم که داخلن ندارم،من خودم که میدونم چقدر گناهکارم،خودم که میدونم جام اینجا نیست! منت بذارین و قبول کنید وارد حریمتون بشم،رفتی تو،مودبانه بایست و زیارت نامه حضرت رو بخون،بعد که تموم شد وقتِ دله،حالا می تونی سرت رو روی در بذاری و زمزمه کنی هرچی که می خوای رو... بگی خسته ای و کسی رو نداری و جایی رو نداری غیر اینجا و... ادب و محبت کنار هم! می خوای با خدا عاشقانه حرف بزنی؟باید مودبانه نماز بخونی ، تلفظت چقدر درسته؟ براش وقت بذار! به یه آدم مهم میرسی میگی چطوری؟ یا می گی حالتون چطوره؟ خدا داره می بینه! به تعبیر ما به ملائکه میگه ببینید،داره خودش رو می کشه که با من قشنگ حرف بزنه،اون وقته که خودت رو تو دل خدا جا می کنی،سبان ال سبان ال چیه؟؟؟ سبحـان الله!!! انسان عاشق بزرگیه،می خوای عاشق خدا باشی؟باید اول تکبرت رو بشکنی برای خدا! برای همین اولین ذکر نماز چیه ؟ الله اکبر! یعنی خدا تــو بزرگی،من کوچیکم پیش عظمتت،اگه بی ادب باشی نسبت به خدا چه اتفاقی برای خدا می افته؟

بر دامن کبریاییش ننشیند گَرد...

گر جمله کائنات کافر کردد...

خدا می خواد تو خودت رو درست کنی! عاشق خدا میشی،انقدر که دیگه نمی دونی چه جوری بگی!

ما بزرگترین استاد اخلاق رو همیشه همراهمون داریم اما قدر نمی دونیم چون صبر نداریم و عمل نمی کنیم تا کم کم به چشم خودمون ببینیم.حتماً اسم رجب علی خیاط رو شنیدین.تاجری میاد پیش ایشون و میگه گره ای به کارم افتاده.ایشون میگن چند سال پیش که پدرت فوت کرده سهم خواهرت رو کامل ندادی.مرد میره پیش خواهر،میگه چرا به من نگفتی و مبلغی به خواهرش میده و بر می گرده.رجب علی خیاط باز میگه نه هنوز دلش راضی نیست و احساس حق می کنه در مال تو و حق با اونه.مرد دوباره میره و رضایت خواهر رو میگیره و برمیگرده.رجب علی بهش می گن مشکلت حالا حل می شه! یا پسری میره پای سخنرانی حاج آقا بهاءالدینی.تو راه که میرفته با خودش فکر میکرده برم بهشون بگم من از نگاه های مردم میترسم که چه جور در مورد من فکر می کنن.دلم می خواد تو خوابگاه اذان بگم اما انگار خجالت می کشم که نکنه در موردم فکرهایی کنن!رفتم و نشستم و چیزی نگفتم.ایشون میون صحبتشون یک مرتبه گفتند چیه؟انقدر نگاه مردم براتون مهمه؟کار درست رو انجام بدید و من وقتی از جلسه اومدم بیرون تمام ترس از دلم ریخته بود!می بینید چقدر خوبه آدم یک مربی ،یه استاد داشته باشه که بلد باشه گره از مشکلات آدم باز کنه!همه دلشون می خواد یک استاد خوب داشته باشن برای زندگیشون❗️

استادمی خواین برای رسیدن به خدا؟ نماز. نماز هر کسی متناسب با خود اون شخص تأثیر روی زندگی داره! نماز من اگه عشق مقام دارم عشقِ مقامم رو بر طرف می کنه اگر تکبر دارم تکبرم رو ... نماز هرکسی میدونه با همون شخص چه می کنه!

هر موقع اذان گفتند بلند شی هر بار تو یه وضعیت خاصی هستی.استاد داریم! خدا میگه ملائکه اذان بگید که از این حالش در بیاد! ارتباط با خدا حتماً مال بزرگان نیست! رجب علی خیاط استاد شده بود! رفتن به سمت خدا تخصص خاصی نمی خواد. یعنی اگر نماز بخونیم اصلاح می شیم؟ یعنی دیگه استاد نمی خوایم ؟ اگه لازم باشه خدا سر راهت قرار میده!

وقتی پسر جوون میره پیش آیت الله بهاءالدینی حتماً قبلاً یه جایی گل کاشته که حالا خدا اینجوری گل تحویلش میده.اون تاجری که اینطور خدا گره از کارش باز میکنه حتماً یه کارایی کرده بوده که مستحق توجه خدا بوده.این تقدیر الهیه. وگرنه من اگه همسایه رجب علی خیاط باشم و لیاقت شنیدن نداشته باشم صد سال دیگه هم اتفاقی برام نمی افته! عنوان بصری رفت پیش امام صادق (ع)حضرت نپذیرفتند باهاش صحبت کنن در ابتدا!! کس دیگه ای رد می شه از کنار امام، امام روشنش می کنند! حضرت علی(ع)فرمودند:شما محتاج ترید به عمل به آنچه که میدانید تا دانستن آنچه که نمی دانید...

هر روز لازم نیست بری سخنرانی گوش بدی!ده دقیقه گوش بدی برای کلی وقتت کافیه اگه اهل عمل باشی!مکرر می رفتند پیش آقای بهجت می گفتند چی کار کنیم میگفتند همونایی که میدونید.نماز اول از همه.حالا می پرسی آخه خدا از کجا میدونه من الان تو چه حالیم که اذان می گن؟تمام حالات تو رو خدا قبل از نمازت طراحی میکنه!


اذان رو پیغام خصوصی خدا برای خودت ببین،یاد بگیر مثل بقیه نباشی،یاد بگیر مستقل بودن رو! مثل بقیه نبودن رو... به خاطر لبخند بقیه هر کاری نکنیم، به خدا تو هر وضعیتی هستیم،هر جور زندگی می کنیم،الان بیان بهمون بگن امام زمان تو رو نمی پسنده ،دق می کنیم! مگه دیگه از فکرمون بیرون می یاد؟ افسرده می شیم! روایت داریم،تو از دوستان خاص ما نیستی،اگه مردم شهرت بهت لبخند زدن گفتن تو آدم خوبی هستی،خوشحال بشی!!  اگر نا حق گفتن تو آدم بدی هستی تو ناراحت بشی!! تو چی کار به حرف مردم داری؟ کسی از دوستان خاص اهل بیته که انقدر مستقل باشه!مستقل بودن رو کجا تجربه می کنی؟ اونجا که با دوستاتی می شنوی الله اکبر،بلند شی،نمی خواد کسی رو هم دعوت کنی،بگو یه دقیقه دیگه برمی گردم! من بنده ام! الان من رو خواستن! کار تو اثرش رو روی بقیه میذاره! اصلاً روت یه جور دیگه حساب می کنن،می گن عجب آدم مستقلیه!! چرا ما به همدیگه نگاه می کنیم؟مستقل باشیم،رو پای خودمون بایستیم! نماز رو خدا به گونه ای قرار داده که اکثراً موقع نماز دلمون نمی خواد همون موقع بلند شیم نماز بخونیم! اگه پا رو دلت گذاشتی به خاطر خدا،کم کم سنگ دلت نرم می شه،سجده ات رو طولانی کن، صورتت رو به سادگی از روی خاک بر ندار بگو هان ببین افتاده ام از پا بَرَت... من نه بی قَدرم که عالم در سجود... از برای من به خاک افتاده بود... من خیلی مهمم! ابلیس برای سجده نکردن به من بیچاره شد❗️من سرم رو جلوی تو میذارم روی زمین،فقط جلوی خودت! بعد از نماز مودبانه، نماز متفکرانه است،نذاری فکرت هر جایی بره!مشکلاتت رو بیرون از سجاده بسپار به خدا!مشکل داری،نترس،بده مشکلاتت رو به خدا،مشکلاتت رو هم حل می کنه! خوشحالی؟نترس،بسپارش به خدا!به خدا کم نمی شه!زیادترم میشه،٥ دقیقه به مشکلاتت بگو نه! ٤٠ روز،فقط ٤٠ روز نماز مودبانه و متفکرانه بخونید، تمیز! از همین امروز هم یه کاغذ بردارید و توش یه چیزی بنویسید و بذارید تو سجاده تون ، اما دیگه نگاهش نکنید، تا ٤٠ روزتون تموم شه،٤٠ روز بعد بازش کنید،توش نوشتید ، خوشا آنان که دائم در نمازند... ببینید معنی این جمله و شیرینی نماز چقدر براتون با امروز،فرق می کنه!

عروس و داماد تو جلسه های خواستگاری از همیشه مودب تر،شیک تر و آراسته تر می شینن!!!

همه دارن میوه می خورن ، چای می خورن ، راحت ترن! بقیه بی خیال تر از عروس و دامادن❗️ یکی به داماد میگه بابا یه چیزی بخور،میگه هیس!!  اما ته دلشون ، عروس و داماد یه شادی و شوقی دارن که بقیه ندارن! میگن بابا تو که بیرون از اینجا از دیوار راست بالا میری،جوابش چیه؟میگه بابا دارن نگاهم می کنن،می خوان من رو بپسندن نه شماهارو!من باید مودب باشم❗️❗️❗️ نمی شه تو همه عمرمون همین قدر خوب و مودب باشیم؟؟ نمی شه یادمون باشه دارن نگاهمون می کنن!من چی کار به بقیه دارم؟ آخ که خدا عاشق اون جَوونی می شه که اول اذان بلند می شه،چون جَوون سنت شکنه! دوست نداره مثل نسل قبلش باشه! حتی اگه پدر و مادرت بلند نشدن سر اذان تو بلند شو! به کسی چی کار داری؟ باور داشته باش خدا داره به تـــو نگاه می کنه! الان داره می بینه تو داری اینارو می خونی،تموم شد بهت میگه خوندی؟من تو ذهن اون دختر گذاشتم بنویسه! دلم برات تنگ شده بود! به خاطر نماز به دیگران نگاه نکنید! به کسی کاری نداشته باش!فلانی بَده،ما هم مثل دیگران!!! نماز هامون رو درست کنیم انشاالله!

***

اینم از این دوستای خوبم. امیدوارم که براتون مفید بوده باشه. اگه خدای نکرده روزی به خاطر عقایدتون تحقیر یا مسخره شدید انقدر دلتون بزرگ باشه که با کج خندی از کنارش بگذرید. هر چیز آزار دهنده رو به خدا بسپرید. لازم نیست به خدا خدایی کردن یاد بدید. خودش بلده. من یه تازه کارم اما خیلی خوشحالم که خدا منو میبینه و به حال خودم رهام نکرده. در پناه خدا سالم و شاد باشید. مرسی برای محبتاتون، کامنتای عمومی و خصوصی تون و برای همه همراهی هاتون. برای همیشه خداحافظتون باشه. با عشق

 

اول پست بالا رو بخونید.

 

ادامه مطلب ...

یکی مونده به آخر

(مقدمه: خب ما تشریفمون رو روز سیزدهم از مسافرت آوردیم. مسافرت هم با وجود هوای بارونی در مجموع خوب بود. با این وضع جاده ها و رانندگی دوستان همین که سالم رفتیم و سالم برگشتیم هزار مرتبه جای شکر داره. خیلی دلم می خواست برای سرگرم کردن خودم هم که شده بیام یه سفرنامه خوشگل بنویسم اما چشمتون روز بد نبینه که از همون روز سیزدهم یه دفعه چپ شدم رفتم به زیارت امواتم. بگذریم که علتش چی بود ولی خدا سر هیچ مسلمون و ایضا نامسلمونی نیاره. گفتیم میریم دکتر خوب میشیم اما  تا اینجا سه بار افقی شدیم رو تخت بیمارستان هنوز هم مطمئن نیستیم خوب شده باشیم! اصلا بیاید دستای منو ببینید با آبکش اشتباه میگیرید! از بس که خانوما و آقایون پرستار با سوزنای سرم روش رژه رفتن. یعنی ها از رگ هم شانس نیاوردیم. آخه رگ هم انقدر نازک و زود پاره شو؟؟!!  آخه این انصافه؟ مدیونید بهم بخندید.  اضافه کنید بهش سرماخوردگی رو که از امروز به جمعمون اضافه شده و داره جولون میده. پس حالی به آدم می مونه؟ نه والا! احوالی به آدم می مونه؟ نه والا! )

صحبت مهم:
واقعیت اینه که اصلا حس هیچی رو ندارم. قبلا خیلی ذوق داشتم که تا جایی که می تونم وبلاگمو بنویسم و این جا رو نگه دارم. اما دیگه واقعا حس وبلاگ نویسی که کلا پر کشیده رفته. اگه واسه هر چیزی یه پایانی باشه امروز هم پایان عمر وبلاگ نویسیه منه. خیلی مسخره ست  اگه بگم دارم با اشک می نویسم نه؟ توی پست آخر این اولین باره که دارم با غمم  شریکتون می کنم. امیدوارم هیچ وقت مجبور نشید با آرزوها و رویاهاتون قهر کنید. من اینجا رو خیلی دوست داشتم. انقدر که از همون اول، "روزهای زندگی یک مسافر" بود. از همون اول mosafer-9891 بود. آپ کردن و سر زدن بهش یا خوندن کامنتاتون جزء برنامه های روتین زندگیم شده بود. مثل معتادی که می خوان ترکش بدن از همین الان استخون درد گرفتم  اما چه کنم که ادامه دادنم هم یه جور دیگه عذابه. حتی تصور نمی کردم یه روز بخوام خداحافظی کنم. اما بهتره از این دنیای وبلاگ نویسی که اسمشو گذاشتن مجازی که به هیچ وجه هم مجازی  نیست به اعتقاد من، برای همیشه برم.
عنوان رو واسه این نوشتم یکی مونده به آخر که پست آخر می خوام به عهدم وفا کنم و اون پست «مسیر عوض کن» رو بذارم. به خاطر اعتقادبه چیزایی که خواهم نوشت هم کلی مسخره شدم. اما می دونم ارزشش خیلی بیشتر از این حرفاست.  

پ.ن: سرتون رو بیشتر از این درد نمیارم. از همتون ممنون چه دوستای جدید که اینجا تو بلاگ اسکای باهاشون آشنا شدم، چه خواننده های قدیمیم که از بلاگفا باهام موندن، چه اون دوستایی که خاموش منو می خوندن و اومدن تو اینستاگرامم خودشون رو معرفی کردن و چه اونایی که همچنان خاموش بودن. از همه و همه ممنون به خاطر همراهی هاتون. برای درخواست آخر از خواننده های خاموش می خوام اگه دلشون خواست برام چند کلمه بنویسن. بدونن که با این کارشون واقعا خوشحال میشم.

کاملا بی ربط نوشت آخر: هشت ساله که بودم یه عصر تابستونی رفتم توی تراس خونمون. چشمم به گلدون شمعدونی مامانم افتاد که توش یه یا کریم دو تا تخم گذاشته بود. وقتی تخماشون رو گرفتم دستم دو تا دونه شیء مثل الماس زیرش بودن که برق میزدن و من از هیجان زبونم بند اومده بود. هنوز نمی دونم اونا چی بودن؟ از کجا اومده بودن؟ چی شدن؟ وهم بود؟ واقعیت؟ یا خواب؟ و چرا این تصویر هیچوقت از ذهنم پاک نمیشه و انقدر واضحه و روشنه؟! خدا می دونه.

* می خواستم بیام به قولم عمل کنم پست «مسیر عوض کن» رو بذارم اما چون اول ساله خیلی ها زدن تو کار تعطیلات و دید و بازدید، کرکره ها رو کشیدن پایین! بهتر دیدم سرا صبر بعدا بذارمش که همه باشن.
 خانواده خوشحال و خجسته ما هم صد بار برنامه مسافرت گذاشتن و کنسل کردن. فعلا تصمیم آخر تو دقیقه نود که هیچی تو ضربات پنالتی به رفتنه و ما عازمیم به استان خوزستان. نیت به گردش و تعویض روحیه ست. و صد حیف و صد حیف که خان داداش با ما نیست. اگه نت داشتم شما رو با سفرم همراهی می کنم اگر هم نداشتم ایشالا وقتی برگشتم.
* حس سفره هفت سین چیدن نبود. اما یه چیزی چیدیم بالاخره. من انقدر بی سلیقه نیستما. عدس کوچولو ها هنوز سبز نکردن، آینه سفره هفت سین هم غش کرده افقی تشریف داره، ماهی ها رو هم خو یادم رفته بود بذارم بعدا گذاشتم! سالای قبل بهتر سفره درست می کردم. عوارض پیریه مادر جون!
.


ماهی ها مال هفت سین پارسالن


.
پ.ن: خانوم والده موقع سال تحویل میگه ندا یه برق خاصی تو چشماته. معلومه روحیه ات خیلی خوبه! بیچاره خبر نداره برق خاص مال اشکه. خب خیس میشه می درخشه دیگه
پ.ن: امسال سال اقدام به عمله. این وسطا عملی نشیم صلوات!
ب.ن: خان داداش داره میره پیش دوستش که توی مخابرات کار می کنه. بهش میگم ازش بپرس چه جوری اینترنت سیار داشته باشیم؟ میگه باشه. خانوم والده میگه بپرس اون رمز وای فای رو چرا نمیشه عوض کرد؟ میگه باشه. ابوی می پرسه ازش بپرس چرا مودم انقدر نویز می ندازه رو گوشی؟ چه جوری قطع میشه؟  میگه باشه بعد ادامه میده ماشالااا چقدر سوال! دیگه سوالی ندارید؟ میگم  ازش بپرس شام چی داریم؟!  تا نرفته بگید سوالای شما رو هم بپرسم!

و در آخر به امید روزای خوب. سال نو همه مبارک.

از داداش که حرف می زنم از چه حرف میزنم؟!

خان داداش از اون موجوداتی می باشد که درست وقتی عین خر گیر کردی تو گل می رسه. بنابراین به قول خودش  وقتی می شینی پای منبرش  هر چی میگه باید بگی چشم. بگه بپوش بریم گردش نباید نق بزنی. باید بگی چش چش! اصلا بارونی، آفتابی فرق نداره. مهم اینه که هوای چشم و دل ابری نباشه.




خوراکی تو ماشین فراموش نشه:



سرزمین کتاب، دهکده کتاب،  شهر کتاب و کتابستان شهرمون  کلا از اون جاهایی هستن که منو ول کنی توشون جا می ندازم می خوابم!!




*

خان داداش می فرمایند بذار برات از این بستنی ها بخرم برای روحیه ات خوبه. خب من اصلا بستنی های این مدلی دوست ندارم! سرپیچی کردم اونم در عوض سبد رو از بستنی عروسکی پر کرد!


آخری سالی بچه های محک یادمون نره. قلکمون رو تحویل دادیم.



*

پ.ن: خان داداش وقتی دید من خودم انقدر اوضاعم خیته که نمیرم گرد خرید خودش برام کلی خرت و پرت خرید. توی دهکده چشمم افتاد به یه جلد کتاب خیلی خیلی خوشگل. توجهم جلب شد، رفتم سمتش که طراح جلدش خیلی هنرمدانه یه دق الباب برجسته روش کار کرده بود. دیدم نهج البلاغه ست. گفت خوشت میاد برات بگیرم؟ گفتم نمی دونم. می ترسم نخونم. گفت آره ممکنه زده بشی. اول باید از خودش خوشت بیاد. توی ماشین یه عالمه از حکمتای نهج البلاغه گفت و منم پا منبری گوش دادم! بالاخره قرار شدبعدا برم بخرمش.  اون حال معنوی رو که می خواستم یادتونه؟ داداشم با حرفاش داره یواش تزریق می کنه تو رگام. معتاد نشم صلوات!!

ب.ن: یه پست خوب می خوام فردا بذارم براتون که مسیر زندگی خیلی ها رو عوض کرده. منم همینطور.

اصلا باورم نمیشه که این همه بلا سرم اومده باشه و من مثل پوست کلفتا هنوز زنده باشم! سال 94 رو با افتخار به عنوان نحس ترین و مزخرف ترین سال زندگیم نام گذاری می کنم. از دوم فررودینش دکان آبغوره گیری من فعال شد تا همین حالا. به غیر از تیر و بهمن بقیه ماه ها رو باید حواله کرد به سینه قبرستون، به درک سیاه و خاکستری و گلبهی و سبز یشمی حتی!! اسفند این اسفند نحس هم شد سنگ لَحَد تمام اتفاقاتش.

هشدار: دور دلاتون سیم خاردار بکشید! درای قلبتون رو قفل کنید! آژیرای خطر رو فعال کنید! این روزا گرگا لباس میش تنشونه.

به خدا: خدایا ازت گله کنم که منو به لبه پرتگاه کشوندی یا شکرت کنم که نذاشتی سقوط کنم؟! میگم اگه زحمتی نیست جوابشو مرحمت کنی ممنونت میشم!
پ.ن: خوشحالم تموم شد.
پ.ن: دلم معنویات می خواد شدید. تنها چیزی که حالمو خوب می کنه یه حال خوب معنویه. پیشنهادی دارید آیا؟ میشه اگه بلدید منو به مهربونی خدا امیدوارم کنید؟
پ.ن: مرسی نگرانمید. باور کنید دارم تحمل می کنم.دارم سعی می کنم دستمو بگیرم زانوم بلند بشم. دارم سعی می کنم صفحه جدیدی باز کنم تو زندگیم. بازم ببخشید در حد یه دالی کردن  اومدم. خیلی خیلی خوبید.
پ.ن: سوال: چرا انقدر پی نوشت نوشتم؟ جواب حضار: از بس پررویی!

زیر نور سبز

قرار هر سالم یادم نرفته، شما وساطت ما رو پیش خدا بکن بانو.






پ.ن: ز آه من آسمان شده نیلی

از روزای مونده به عید چه خبر؟

* خیلی جالبه که طبیعت اصلا به حال و هوای ما آدما کار نداره. هر کی هم بگه بهار نمیاد درختا  خوب بلدن دلبری کنن.



* تشریف مون رو بردیم و کارای فارغ التحصیلی رو به پایان رسوندیم. خدا شاهده کف کفشام دیگه داشت کنده می شد. توی مسیر دیگه همه دانشجو ها قیافه هاشون آشنا شده بود بس که با یه برگه امضا از این ور به اونور. یه آقایی هست مسئول تحصیلات تکمیلی خدا شاهده عین بچه آدم که نمیشه تو اتاقش، هی باید دنبالش بدویی تا ببینی کجاست. بعد تو هر حالتی که هست امضات رو ازش بگیری. یا تو راهرو داره قدم میزنه یا تو محوطه رفته هوا خوری یا سر غذاست و... اگه نتونی تو همون پوزیشن ازش امضا بگیری دیگه محاله دور و ور اتاقش پیداش کنی! برای پرینت پایان نامه هم که قشنگ جماعت دانشجو همه با هم همکاری می کردن. یکی کاغذ می رسوند یکی بسته بندی کاغذا رو باز می کرد، یکی برای اون یکی صفحه هاشو دسته بندی می کرد، یکی می پرید تو انتشارات داد می زد آقا رفتید صحافی فاکتور بگیرید پولشو دانشگاه بده، یکی فلششو دست به دست می کرد می رسید به مقصد و... اصلا یه چیزی. به  قول مادر بزرگم شده بود خَرِ دَجال خونه*! الان که از دور نگاه می کنم می بینم چقدر خنده دار  و مسخره بودیم!!

همدان هم که شهر سفال، خوب بود سر راه یه کوزه هم می گرفتم تا درستش کنم به عنوان جا مدرکی!



* اتاقمون هم  به تغییر و تحول گذشت. مداد رنگی های کوچولو یادتونه؟



دوستای جدید حسن یوسفم به همراه  گلدون مینیاتوری فنقلی که به زودی جوونه می زنه و البته در کنار  یار غارشون اسپری آب.


گلدون عروسم با گلای ریز صورتیش بیشتر و بیشتر خودشو برام لوس می کنه. می دونم برگاشون کثیفه از این به بعد پاک می کنم . هر چی باشه من تازه دارم پرورش گل رو یاد میگیرم.


.

* خر دجال خونه به نقل از مادربزرگم: توی روایت های قدیمی دجال یه نفری بوده که با خرش توی کوچه ها مردمو تشویق میکرده که برن دنبال خوش گذرونی و عیاشی و خلاصه تفریحای خاک بر سری مردمی که کورکورانه میرفتن دنبالش انقدر همهمه می کردن که همه چیز شلوغ و پلوغ میشد. دیگه هر جا که شلوغ باشه و سگ صاحبشو نشناسه مادربزرگم اصطلاحا میگفت خردجال خونه شد! اطلاعات صحیح خانوم آنا: دجال در زمان قدیم نبوده قرار است در زمان آینده بیاید! به خرش و جماعت پشت سرش شهرت دارد که همه آدمهایی هستند که موقع ظهور دینشون را رها می کنند.



ب.ن: خانوم والده همین الان از اون اتاق داره داد میزنه ندا  زیپ داری؟ میگم: چی؟؟؟ میگه: زیپ. میگم: چی؟؟؟؟؟ میگه: زیبپپپپپ .میگم لیف می خوای چه کار؟! کلا گوشام هم به تاریخ پیوست گویا!

دوستان یه سوال داشتم. کسی هست که در مورد اقامت توی کشور ژاپن اطلاعات داشته باشه؟ هر داده ای بهم کمک می کنه، از اقامت، مهاجرت، آموزش زبان، کار، تحصیل و...

آیا کسی رو می شناسید که اونجا زندگی کنه؟ 

در این زمینه اطلاعاتم ضعیفه. خیلی ممنون میشم اگه راهنماییم کنید. پیشاپیش مرسی.

daddy

داشتم می رفتم یه کار خطرناک کنم. قشنگ لب مرز بودم. نمی دونم چطوری شد که  ابوی محترم برای خوشحال کردنم یه بسته تافی گیلاسی گذاشت جلوم.  بعد یه دفعه دیدم چقدر عاشق بابامم. وقتی فکر می کنه سرما خوردم و تختمو می چسبونه به شوفاژ، پتو رو  تا خرتناقم (گلوگاه!) می کشه بالا، بعد کنترل می کنه و میگه تب کردی و نصف شب چند بار میاد بالاسرم چک می کنه که تبم قطع شده یا نه. وقتی خواستگار زنگ می زنه و رنگش میشه گچ و وقتی من میگم جوابم منفیه گل از گلش می شکفه! بعد میگه نمیذارم جایی بری. عاشقشم که وقتی از چیزی خوشم بیاد سریع السیر آماده کنه. وقتی صدام می کنه «ندا بابا». وقتی اسمساش با کلمه «بابایی» شروع میشه. حتی وقتی سر مدل کفشی که دوست دارم بپوشم و مخالفه، باهام بحث و جدل می کنه که نباید بپوشم و اشکمو درمیاره. یا حتی وقتی بیرونم چند بار زنگ میزنه کنترلم میکنه. یا حتی حتی با چشم غره میگه موهاتو بکن تو اما به لاک و آرایش اصلا چیزی نمی گه!! یا حتی وقتی به خاطر چیزایی سرم داد می کشه. فقط عاشقشم. همین.




پ.ن: امشب از طرف خدا یه چیزی رسید به دستم که خجالت کشیدم. خیلی. الان حالم یه جوریه که نمی تونم توصیف کنم چقدر معنویه.
پ.ن: آخ که شما چقدر خوبید. وقتی با دعاهاتون غافلگیر میشم. چند بار این اتفاق واسم توی این دو روزه افتاده. چقدر خدا دوستم داره.




سبزای قشنگ شما که همیشه دستاتون رو به دعاست، میشه دعاهای ما رو هم به گوش خدا برسونید؟

پشت دیوار شهر یه راهی داره که میره یه راست در خونه ستاره

* ای مگنتی که می روی به سویش از جانب من اول ببوس رویش بعد هم ببوس در یخچالش! :)
.



* من هیچوقت از بارون و رنگ خسته نمیشم. شما چطور؟




آهنگ پیشنهادی توی این هوای بارونی اسفند «قبله» ابی هست.
.
ب.ن: برسد به دست بچه های تهران: تهرانی ها!  دستتون درد نکنه. گل کاشتید. با اتحادتون امید رو بهمون بر گردوندید. قول میدیم همه سعیمون رو بکنیم ما هم توی دور دوم نماینده شهرمون رو حمایت کنیم تا بلکه ما هم رو سفید بشیم.

در پیشواز بهار

اغلب هر وقت می خوام برای خودم جایزه بخرم سعی می کنم افسار رو بدم دست ندای پنج ساله! اینم جایزه فارغ التحصیلی! بیشتر می خوره فارغ شدن از مقطع پیش دبستانی باشه!



سری می زنیم به باغ گل و میریم پیشواز سال جدید. ساکن جدید اتاقم به شما لبخند میزنه.




کتابخونه هم با اره زدن های بابام و همکاری آقای نجار و رنگ آمیزی مجدد بابام به اون گودی همیشه خالی اتاقم اضافه شد. بعد من خودمم خیلی زحمت کشیدم رفتم رنگ لامپای اون ریسه ها رو انتخاب کردم!!   از دیشب که تشریفشو آورده انقدر جیغ جیغ کردم که خدا بگه بس! من الان از خوشحالی مرده ام!






این به هیچ وجه یه تکنیک عکاسی نیست! این فقط خجسته بودن بیش از حد منه برای اینکه فکر می کنم اون نقطه های نوری رنگی اینجوری خیلی خوشگلترن!!


پ.ن: من با مصرف گرایی که جدیدا کل زندگی ما ایرانی ها رو ورداشته و خواسته و ناخواسته تحت تاثیرش هستیم خیلی مخالفم. والا من از دوران طفولیت تا الان این اولین باره که ماژیک و خودکار نقره ای خریدم چون واقعا بهشون احتیاج داشتم. مداد رنگی های کوچولو رو هم برای رنگ آمیزی و از روی الکی خوشی نگرفتم، براشون یه فکر دیگه ای دارم. برای چیزای دیگه هم همینطور، ترجیح میدم یه استفاده ای برام داشته باشن تا به عنوان یه شی ء هوسی بخرم. بنابراین زنده باد پس انداز. توصیه می کنم شما هم این روش رو پیش بگیرید.

ب.ن: رفتیم رای دادیم. به امید پیروزی امید!

جایزه

 جایزه دادن های میم از نوع خوراکیه. بخوای چیزی باهاش بخوری محاله آدمو جای بد ببره. واسه همین امروز جایزه پایان نامه رو  از نوع خوراکی گرفتم!





* هی بهم میگه لاغر شدی. چرا هیچی نمی خوری؟ چرا ضعیف شدی؟ انقدر گفت که حس کردم الانه که ترک وردارم بشکنم! :| بعد چنگالشو زد به یکی از این جوجه کبابا گرفت جلوی دهنم گفت گاز بزن. بعد من خندم گرفته بود. یه تیکه کوچولو خوردم. گفت آخه این جوری؟ معلوم لاغر می مونی. مردونه بخور. باز خندم گرفت گفتم خب من مگه مَردَم؟ من زنم دیگه! خودش هم خندش گرفته بود. بعد واسه شیطنت تا آخر همین جوری کوچولو کوچولو خوردم. بالاخره باید ثابت می کردم مرد نیستم!
 
* زیر پالتوم یه ژاکت پوشیده بودم و حسابی گرمم شده بود. ژاکت رو از تنم درآوردم و چون کیف خودم کوچولو بود گذاشتم توی کیفش. هیچی دیگه موند تو کیفش و شد همسفرش. زنگ زده میگه دیدی یادم رفت اینو بهت بدم؟ بعد ادامه میده اشکال نداره. بد هم نشد! کادوش می کنم میدم مامانم یا خواهرم!  

پ.ن: عکاسی از غذا به من نیومده. آلزایمرم خرابه. شما دقت کنید از همه چیز خورده شده بعد من یادم افتاده عکس بندازم!
پ.ن: بعدا جایزه هایی که خودم برای خودم گرفتمو هم میذارم.
پ.ن: رفت. تا باز کی دوباره همو ببنیم.