روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

اولین لحظه دیدار!!

سلام

یاد اون روزایی بخیر که ول ول می چرخیدیم و درس نداشتیم   

چقدر خوب بود. اون موقع ها که پشت کنکور بودم میگفتم پام برسه دانشگاه همه چیز حله حالا اومدم می بینم همه چیز ناحله!

وقتی این بچه دبیرستانی ها رو می بینم داغ دلم تازه می شه

البته ترم اول خوب بودا. اصلا چه می دونستیم درس چیه؟ یادش بخیر وقتی رفتیم دانشگاه همینطوری هاج و واج مونده بودیم

همش سوتی می دادیم یکی هم نبود بهمون بگه. تا از این ترم بالایی ها می پرسیدیم می گفتن: ترم اولی اید؟ ما هم ساده می گفتیم: آره. بعد می خندیدن. تا اینکه بعدا دستمون اومد ای دل غافل کلمه ترم اولی تو دانشگاه فحش محسوب می شه. 

حالا چه جوری اینو فهمیدیم؟

دو تا از پسرای دانشگاه دعواشون شده بود. یکیشون به اون یکی گفت ترم اولی. 

آقا اون یکی چنان غیرتی شد که نزدیک بود سقف دانشکده بیاد پایین!

از اون جایی که ما معمولا کم نمیاریم؛ هر وقت یکی ازمون می پرسید ترم اولی اید؟ می گفتیم آره ترم یک ارشدیم!!



روز اول خیلی خوب بود دخترا آخر مثبتی همشون اومده بودن اما از پسرا فقط یه نفر اومده بود. بیچاره تا اومد سر کلاس دید همه دخترن گفت: یالا... یالا...  

با یکی از استادامون برای اولین بار بود کلاس داشتیم اونم اومد و اولتیماتوم داد که سر کلاس من کسی نمیگه خسته نباشید*  ما هم همون روز اول همه با هم یه صدا برگشتیم گفتیم: خسته نباشید!!

بیچاره کم آورد گفت موبایل کسی زنگ بخوره از پنجره پرت می کنم بیرون. ما گفتیم: نمیشه. استاد با این حالت  گفت: چرا؟ گفتیم آخه استاد پنجره ها حفاظ دارن!!! 

آره همین جوری زمان گذشت همین استادمون خیلی با این نمکای ما حال کرد. دیگه آخر ترم برگشت گفت تو این چند سال تدریسم شاگردایی مثل شما نداشتم. گفتیم: استاد باحالیم؟ گفت: نه یاغی اید! گفتیم: همون باحاله دیگه؟ خندید گفت: آره!!  

بچه های کلاسای دیگه میگفتن شما چه جوری این استاد رو تحمل می کنید؟ سر کلاس ما عین برج زهر مار میمونه. 

 

¤ همه اینا رو مفصل تر تو اون وب قبلیم نوشته بودما

 


پاورقی:

وقتی دانشجوا به استاد میگن خسته نباشید یعنی درس رو زودتر تموم کن و برو.  پشت سرت درم ببند!

 

دختر باشه سنگین بختش میاد رنگین

این درسا که دیگه واسه آدم وقت نمی ذارن. من موندم چرا درس می خونم؟ که آخرش بشم مثل یکی از این بیکارا؟ 

امیدوارم اینطوری نباشه! (اصولا من آدم خیلی خوشبینی هستم که اینطوری فکر می کنم!! )




این سریالای تلویزیون هم دیگه خیلی آبکی و بیخود شدن. بعد می گن چرا جوونای ما میشینن پای ماهواره؟!  

خب برنامه هاتونو درست کنید...

 واسه همین بود که وقتی جومونگ رو پخش می کردن همه عین این عقده ای ها تمام کار و زندگی و ول کرده بودن چسبیده بودن بهش! والا!

هیچ به اسم این سریالا دقت کردید؟ «صاحبدلان» ، «رستگاران» ، «مسافران» ، «دلنوازان»

 منم تصمیم گرفتم یه سریالی بسازم اسمشو بذارم «خاک بر سران»!  البته هنوز موضوعش معلوم نیست. ولی در کل راجع به خودمونه دیگه.  اسمش هم خیلی دهن پر کنه! مخاطب جذب می کنه!




خدایا من چرا هی باید بخورم به تور این پیرزنای وراج؟! ها؟! 

امروز یه پیرزنی تو ایستگاه اتوبوس سوزنش گیر کرده بود که:«چرا اتوبوس اینقدر دیر میاد؟»

من چه می دونم؟ تو این مملکت چی سر جاشه که اون بخواد درست باشه؟

بعد گفت:«به جون تو نیم ساعت منتظرم!»  عجب! جون خودت! از خودت مایه بذار!




تو اتوبوس دو تا دختر از اون اول دعوا می کردن کدومشون دفعه قبلی بلیطا رو حساب کرده؟ حالا یکیشون می گفت نوبت منه بلیط بدم اون یکی می گفت نوبت منه!

IQ شون پایینه دیگه! وقتی یه بار این بلیط بده یه بار اون، با هم بی حساب می شن! ایرانی ایم دیگه دلمون با این تعارفای الکی خوشه. هر چند که زندگیمونو زهر مار کرده اماحالیمون نیست که.

من به این عزیزان پیشنهاد می کنم این دفعه حین حساب کردن یک دیگه با یه موبایلی چیزی فیلم بگیرن که دفعه بعد دعواشون نشه. می تونن دو خط سندی، قباله ای بنویسن که هر دفعه نوبت کیه. بعد هر دوشون امضا بزنن.   تا بلکم یه ذره از این غربت بازی ها شون تو مکان های عمومی کم بشه. زشته به خدا!

به قول ننه قمبر:«دختر باشه سنگین         بختش میاد رنگین»  

دختر جان زشته بعدا همین کارا رو خونه شوهر می کنی با شلنگ سیاه و کبودت می کنه. بعد می خوای با 9 تا بچه قد و نیم قد سر سیاه زمستون کجا بری؟؟؟





اینم از شاهکارای طبیعته دیگه!

پاییزه پاییزه برگ درخت می ریزه...


که از پرکاری بیکارم هزار و یک کار ریخته رو رسم نمی دونم از کجا شروع کنم؟ دیگه واقعا حساب کارام از دستم در رفته! ولی من از اینکه سرم شلوغ باشه خوشم میاد. حال می ده یکدفعه همه چیز میریزه رو سر آدم باید همشونو انجام بدی. خیلی هیجان داره از بیکاری خیلی بیشتر فاز میده.   

استادامون از منم بدترن. امروز رفته بودم پیش یکیشون که سوال بپرسم؛  دیدم داره می ره سر کلاس. بهش میگم استاد اگه دانشجو ها منتظرن باید برید سر کلاس من بعدا مزاحم میشم. میگه نه بابا ولشون کن. سوالتو بپرس فوقش دیر میرم!!! 


به ما می گن از بزرگتر یاد بگیرید خب ما هم یاد میگیریم دیگه. ما هم حرف گوش کـــــــــن! 



کلاسا بعضی وقتا واقعا خسته کننده میشن.   دیگه این آخریه قبل از این که استاد بیاد سر کلاس دوستم ژاله رفت ساعت دیواری کلاسو آورد یه ربع کشید جلو بلکه زودتر راحت شیم!!! تابلو!
 کلی هم سرش خندیدیم. گفتم: عزیزم می خوای نیم ساعت بکش جلو. استاد هم که خنگ اصلا نمی فهمه!!!!
بعد که ساعتو دست کاری کرد. رو به بچه ها گفت حالا همگی ساعتاتونو یه ربع بکشید جلو یه وقت لو نریم!!! 

حالا هم که استاد اومد سر کلاس ساعتو دید گفت کدوم با هوشی به ساعت دست زده؟ همین الان بره خودشو به عنوان استعداد درخشان به دانشگاه معرفی کنه!!
ژاله: بچه ها واقعا که. خجالت هم خوب چیزیه والا. کدوم بی فرهنگی ساعتو دستکاری کرده؟!!! 

 سیاست دست کاری ساعت هم نتیجه نداد.


یه روزی هم سر کلاس اینقدر با نگین مسخره بازی در آوردیم و خندیدم که دعا می کردیم زودتر کلاس تموم شه.
از قضای روزگار اون روز ردیف آخر نشسته بودیم پشت سرمون هم پسرا نشسته بودن. اونا هم تو حال خودشون بودن یکیشون مزه می پروند بقیشون می خندیدن. حالا این بیچاره فکر می کردن ما به دلقک بازی های اونا می خندیم   همچین خوششون اومده بود. دفعه بعد که من اومد تو کلاس دیدم یکی از همون پسرا (سعیدی) داره منو صدا می کنه: خانوم الف (به دلایل امنیتی از ذکر کامل فامیلی معذورم!!) بیا بشین اینجا واست جا گرفتم!! منو می گی    .
من: مرسی من این جلو راحت ترم.
سعیدی: به خدا قول می دم نخندونمت!!!!!!!  



  این روزا هم که طبیعت از قشنگی محشره. واقعا پاییز فصل قشنگیه.  این پرنده های ما هم دارن کوچ می کنن میرن. پروازشون خیلی جالبه. هر کسو که تو خیابون می بینم با دوربین وایساده داره از این پرنده ها فیلم می گیره.

خیلی ها می گن پاییز فصل غم و غصه است؛ اما به نظر من این همه رنگ شاد تو طبیعت هست چرا غصه؟ 

الان که دارم تایپ می کنم من تو فاز طبیعت و شعر و شاعریم این داداشم داره فوتبال می بینه هر دفعه که این توپه می ره سمت دروازه گزارشگرش داد می زنه من دو متر می پرم هوا!  بس که صداش زیاده! یکی نیست بگه پسر جان تو که از رئال مادرید متنفری خب چرا بازیشو نگاه می کنی؟ 

حال آدمو بهم می ریزن.
از خیر طبیعت گرایی هم گذشتیم بابا!



 منم برم بلکم یه ذره به این کارام برسم. شاید ما هم سر عقل اومدیم. 


دستام سرد شده؟!

سلام من اومدم اما غمگین...


دلم می خواد تند تند آپ کنم اما نمیشه مشغله هام خیلی زیاده تمومی هم نداره.

این هفته یه هفته خیلی گندی بود. اول که این تلویزیون اتاقم فرت یعنی سوخت. اشکم دراومده!  یه هفته است که دادیدم تعمیرش کنن اما نمی دونم چرا دیگه نمیایرنش؟ حالا مجبورم شبا بدون تلویزیون بخوابم.

دانشگاه که دیگه آخرش بود. نمی دونم چرا من بعضی وقتا دلم می خواد بی خودی گریه کنم حتما واسه شما هم پیش اومده. بدون دلیل بغضم می گیره. اخ ...چه اخلاق گندی دارم! واسه همین سه شنبه اصلا اعصاب نداشتم.

من ۴ تا دوست صمیمی دارم: شیما، نگین، ساغر، پرستو. خیلی بچه های باحالین. چون خیلی لارجن من دوسشون دارم. کلا باهاشون حال می کنم.اما بعضی وقتا یه کارایی می کنن که اعصاب آدم می ریزه بهم قاطی می کنه. این شیما گیر داده بود پنج شنبه بریم خونشون. اما من هزار تا کار عقب افتاده داشتم همه رو هم ریخته بودم پنج شنبه. واسه همین گفتم من نمی تونم بیام شماها برید. حالا همه اصرار:

- اگه تو نیای ما هم نمی ریم...

- بدون تو خوش نمی گذره...

- یا همه یا هیچکس...

- یه ایندفعه بی خیال کارات شو...

- حالا یه بار به خاطر ما کوتاه بیا (این دیگه آخر نامردی بود )

من: آقا جون من کار دارم می فهمید یعنی چی؟

- نه نمی فهمیم!!!!!!!!!!!

خب آدم اعصابش خرد میشه دیگه.

خلاصه اون روز از دانشگاه اومدیم بیرون، ساغر پاشو کرده بود تو یه کفش که با اتوبوس بریم! حالا اتوبوس هم شلوغ عین چی!! داشتیم سوار می شدیم یه دختری از پشت هل می داد برید بالاتر. من گفتم والا دیگه جا نیست. واقعا هم نبود. دختره برگشت گفت مگه میشه جا نباشه. برو  بالا ببینم!

واییییییییییی آخه عقل کل آره میشه نباشه وقتی گنجایش یه چیزی پر می شه دیگه چیزی توش جا نمیشه. یعنی اینا رو نمی فهمه؟؟؟؟ اومدم چند تا جواب دندان شکن بدم بهش که نگین نذاشت. 

بین دوستام من با نگین صمیمی ترم. هر وقت یه چیزی میشه نگین اول میاد واسه من تعریف می منه بعد واسه بقیه. اما نمی دونم چرا اون روز رفته بود  پیش شیما د پچ و پچ و تک و تعریف که وقتی ما می رفتیم پیششون حرفاشونو قطع می کردن یعنی نگین قطع می کرد.  با اون اخلاقی که من از نگین سراغ دارم این خاله زنک بازی ها ازش بعید بود والا.

صد هزار بارم ازم پرسید:

ندا از دست من ناراحتی؟

من: نه.

نگین: چرا. از دستم ناراحتی.

من: نه. چرا باید ناراحت باشم؟

نگین: ولی من فکر می کنم از من ناراحتی.

من: نگین اعصاب من به اندازه کافی خرد هست خواهشا تو دیگه خاکشیرش نکن. با این سوالت کم کم دارم ناراحت میشم ها!

خلاصه ول کن نبود. بقیه صداشون دراومد که نگین بی خیال بابا بسه.

بچه ها اون روز همش می خندیدن ولی من دل و دماغشو نداشتم. تا می رفتم تو حال خودم دوباره نگین شروع می کرد. منم مجبور بودم زورکی باهاشون بگم و بخندم. وای با بغض خندیدن چقدر سخته!

بالاخره با کلی بدبختی اومدم خونه می بینم ای دل غافل جزوه هام جا مونده تو دانشگاه. یه کتابی رو هم اشتباهی با خودم آوردم! اینقدر داغون بودم و خبر نداشتم؟!

این بابای ما هم هی سر به سر من می ذاشت: برو دفتر جزوه هاتو از ناظمتون بگیر حتما بچه های تایم بعد از ظهر می برن دفتر! ندا ببین مداد رنگی هاتو جا نذاشتی؟! و...

پنج شنبه هم که مثلا می خواستیم بریم خونه شیما اینا. منم با کلی مکافات و بدبختی کارامو انداختم عقب. حالا این خانوما تک تکشون زنگ زدن ما نمیام کار داریم!! منم چند تا از اون جیغ بنفشامو کشیدم سرشون که بفهمن من با کسی شو خی ندارم. زندگی من برنامه داره نباید بریزنش بهم!!   اونا هم ۴۰ ستون بدنشون وایساد به لرزیدن گفتن میایم!!  ولی این دفعه آخرم بود که با دوستام خارج از دانشگاه قرار می ذاشتم. همیشه خدا همین بساطمونه دقیقه ۹۰ که چه عرض کنم تو وقت اضافه همه چیزو می ریزن بهم میگن نمیایم.

چند وقتیه نگین خیلی غریبی می کنه. تو آهنگ " ای داد " black cats یه تیکه یه حرفه خیلی قشنگی می زنن. می خونه:

روزگار اگه بد شده ببین دستات چرا سرد شده؟ به نظر من که درسته.

 نمی دونم دستای منم سرد شده؟؟؟

 

 

 

خلاقیت

من نمی دونم باید به این بلاگفای وامونده فحش بدم یا به اینترنت یا به این مسئولا؟؟؟ به  مسئولا که هر چقدر هم که  بدو بیراه بگی که اثر نداره! بلگفا و نت هم زبون آدمیزاد سرشون نمیشه. من به کی بگم؟ 

 به جون خواهر شوهر نداشتم که میخوام دنیا باشه و اون نباشه(!) من می خواستم زودتر از اینا آپ کنم اما نمی شد. این سایت بی صاحاب باز نمی شد. نمی دونم چرا؟ 




حالا بی خیال این حرفا.

من چند روز پیش می خواستم با دوستام برم بیرون. اومدم سراغ کفشام دیدم ای دل غافل خاک خالیه. رفتم که واکس بیارم دیدیم ای بابا این دل ما خیلی غافله واکس هم نداریم. دو تا چیز خیلی اعصاب منو بهم می ریزونه. یکی تکراری پوشیدنه یعنی همش یه مدل بپوشی   یکی هم پرت و پیس (کثیف) پوشیدنه.  دومی بدتره. واسه همین با خودم گفتم یا این کفشا یا قرار با دوستا کنسل! آخ که من چقدر  پرو ام!! 

آره... خلاصه با خودم گفتم چکار کنم چکار نکنم؟ چشمم افتاد به جلوی آینه. بگید چی دیدم؟ واکس موی 1000 سال از تاریخ انقضاش گذشته! (اون بچگی هامون واکس مو مد بود مادر جون!) که داره جلو آینه خاک می خوره. با خودم گفتم واکس واکسه دیگه چه فرقی داره؟! میرم اینو می زنم به کفشام!!  نخندیدن. بقیشو گوش کنید.

آره... اول اومدم یه ذره تست کردم دیدم نه خوبه واسه همین کل کفشامو واکس مو زدم!!  یعنی باورتون نمیشه چنان برقی افتاد به کفشام که خودم همین جوری مونده بودم که چرا زودتر اینو کشف نکرده بودم.  جالب اینجاست که وقتی رفتم بیرون تک تک دوستام سوال کردن مارک واکست چیه؟؟ به خدا.

آره... بچه ها خلاقیت خیلی خوبه(!) تا می تونید خلاق باشید(!)

به جون همون خواهر شوهره مردم IQشون پایینتر از اونیه که شما ها فکر می کنید. حتما فکرای تو مغزتون رو امتحان کنید تو 98% موارد جواب می ده.

من یه دوستی داشتم یه دونه از این رژ کوچولو فشنگی ها داشت.(دخترا می دونن چیه!) اینو با خودش می آورد مدرسه. چون کوچولو بود راحت می شد قایمش کرد. حالا با این فسقلی چکارا که نمی کرد. زنگ آخر می رفت با این رژ میزد، سایه چشم می کشید، رژ گونه می زد خلاصه همه کار می کرد بعد هم با BFش قرار می ذاشت! اونایی که خبر نداشتن می گفتن این آیدا عجب باکلاسه آرایشش سته!!! هیچ کس هم نمی فهمید. 

آره... بچه ها خلاقیت خیلی خوبه(!) تا می تونید خلاق باشید(!)

آمـــــــــــــــــا...

قبلش چند تا نکته رو گوش کنید بعد برید سر وقت کفشاتون!!

اول از همه قبل از هر ابتکار عملی اونو تست کنید. اگه جواب نداد (کم پیش میاد که جواب نده!) بیخیال شین که ابتکار عمل تبدیل نشه به گنده کاری!! حالا نرین کفشای عیدتونو خراب کنین!! من هیچ مسئولیتی در قبال کفشاتون ندارم ها! کفشای من قدیمی بودن. (الان دیگه جدید شدن!) اول تست...

دوم این که واسه خودتون کلاس بیاین رمز کارتونو لو ندید.  هر کس ازتون پرسید بپیچونیدش. ماشالا همتون تو فیتیله پیچ استادین لازم نیست من بگم.

سوم اینکه کلاس تموم شد. امیدوارم که نت برداری کرده باشین. که آخرسال به مشکل بر نخورین امتحان این درس از 20 نمره است. همه جاش مهمه. زیر نکته های کنکوریش هم خط بکشین. تست همه یادتون نره. دیگه خوب بخونید دیگه... 

قربون همگی تا جلسه بعد خدانگهدار 

 

   

 

ما از همه باحال تریم!

سسسسسلام.
 
الهی بمیرم. ماه مهر اومد؟ دانشگاهی ها و پیش دانشگاهی ها و دبیرستانی ها و راهنمایی ای(!) ها و دبستانی ها و مهد کودکی ها همه دوباره دارن برمی گردن سر کلاسا. 


اصلا کشور تو غم و اندوهی جان فرسایی فرو رفته! من در کمال تاسف و تاثر این واقعه جانگداز رو به همه دوستای محصل تسلیت می گم. خدا همگیمونو صبر بده. ایشالا که غم آخرمون باشه!

چون مصیبت وارده خیلی سنگینه من چند تا دعا می کنم شما آمین بگید:
خدایا غیبت معلما و استادا هر چه بیشتر باد!
خدایا برف و بوران و تگرگ و رعد برق جهت دو در کردن کلاسا هر چه بیشتر باد!
خدایا کلاسا هرچه بیشتر تعطیل باد!
امتحانا هر چه بیشتر کشکی باد!
دست خط بغل دستی هر چه درشت تر باد!

جز دعا دیگه کاری از دستم بر نمیاد. ایشالا تو شادی ها خودمون واسه خودمون جبران کنیم!!!!


خب چه خبر؟ حال کردید با عید فطر؟ راستی عیدتون پساپس مبارک!
رفتید نماز عید فطر؟
من که قسمت نشد برم. ولی از تلویزیون که مراسمو دیدم خداییش خیلی متحول شدم.
خدا وکیلی عجب دین توپی داریم ها! من خیلی خوشحالم که مسلمونم. جدی.
فکر می کنم تنها دینی که آدماش اینقدر با هم متحدن. حالا شما فعلا فقط جنبه های مثبتشو در نظر بگیرین.(صرف نظر از شیعه بودن. فقط تو اسلام داشتن.)
خود کلمه اسلام هم خیلی معنی قشنگی داره. اسلام هم خانواده تسلیمه. تسلیم بی چون و چرای خدا. قشنگ نیست؟
اما دین های دیگه چی؟ مثل مسیحیت. اصلا تو اساس دین افتادن به جون هم. هر کدوم ورداشتن یه مدل انجیل دادن بیرون و هر کی یه سازی می زنه.

اون قدیم قدیما (خیلی قدیم به سن من و تو قد نمی ده.) این کشیشای مسیحی با این قرون وسطی شون خیلی حال کردن. دیگه هر کس جیکش درمیومد  تو دادگاه تفتیش عقاید: پـــــــــخ! (سرشو زیر آب میکردن)
این کشیشا دیگه کفر مردم و در آوردن.
تا اینکه این پسر آلمانیه یعنی همین مارتین، مارتین لوتر بلند شد گفت: آقا من اعتراض دارم!
کشیشا بهش گفتن: بشین بچه اعتراض وارد نیست! 
گفت: ولی من اعتراض دارم. یعنی که چی؟ چرا اینقدر دین ما سخته؟ پدرم دیگه دراومده! یه خورده آسونترش کنید. از کنکور سراسری تو ایران هم سخت تره!!!
کشیش: کنکور سراسری دیگه چیه؟ غلط کرده سخته!
مارتین: آزمون ورودی دانشگاه هاست.
کشیش: طراحش کیه؟ ها؟ (خطاب به دستیارش:) هی پسر برید تحقیق کنید ببینید طراحش کیه ببرینش دادگاه تفتیش عقاید! فقط ما باید سخت باشیم!
مارتین: ببین کشیش جان دینمون خیلی سخته. داری مشتری می پرونی ها! یه خورده کوتاه بیاین.
کشیش: اصلا به تو چه؟ واسه چی اظهار نظر می کنی ورپریده؟
مارتین: باشــــــــــــه. خود خواستی!
کشیش: منو تهدید می کنی ذلیل شده؟

آره بچه ها خلاصه مارتین قصه ما کوتاه نیومد و به اعتراضاش ادامه داد.  واسه همین ورداشت یه مدل دیگه مسیحیت درست کرد. اسمش هم گذاشت پروتستان یعنی معترضان. خیلی هم طرفدار داشت ها. از این کشیشه هم اصلا نترسید.( یاد بگیرید نصف شید!!!)
دیگه اینجوری شد که کم کم مسیحیت عین جیگر زلیخا شد.

حالا می رسیم به دین زرتشت خودمون. آقا اصلا اینا تو وحدانیت خدا با هم اختلاف دارن. یه سری هاشون مزداپرستن یه سری هاشون زُروان پرست.
 
راجع به یهودیت زیاد اطلاع ندارم. میترسم یه چیزی بگه غلط باشه. حرف نزنم بهتره. 

اما تو اسلام هیچکس شک نداره که خدا یکیه. هیچکس شک نداره که قرآن از طرف خداست. قرآن هممون یه مدله. همه یه مدل میرن حج. همه روبروی یه کعبه خم و راست میشن. همه یه جور اذان میگن. همه یه جور روزه میگیرن. باز هم اگه اختلافی هست برمی گرده به فرعیات نه اصل دین.
خداییش حال می کنید دین رو؟!

حالا اونایی که از مسلمون بودنشون ناراضین دستاشون بالا!


ما هم دیگه داریم آخرین روزای خوشیمونو می کنیم. دوباره باید بریم سر درسو مشق و اینا. چقدر تابستون زود تموم شد!
این چند روزه هم بدجوری سرما خوردم الانم تو یه دستم دستمال گرفتم با یه دست دیگه دارم تایپ می کنم! خیلی سخته! 
 
دیگه گزافه گویی بس است!!!
بای تا بعد
دلم میخواست بوستون کنم اما می ترسم سرما بخورید!! 
در عوض بهتون گل می دم 
 

 

ای خدا توبــــــــــه!

ســــــــلام. خوبید؟ احیا خوش گذشت؟!

آره دیگه اون احیایی که من رفتم اگه شما هم بودید بهتون خوش می گذشت آرزو می کردید کاش بیشتر بود! البته جدا از اون حال معنوی و از این حرفا!!!

بذارید چند تا از اتفاقای احیا رو بگم تا مثل من هم شاخ رو سرتون سبز شه هم کرکر بخندین.

 احیا و هر و کر؟؟؟؟ جل الخالق!    


تو خونه ما  که داداش جانمان تصمیم گرفته بود با دوستاش بره احیا. 4 ساعت فقط جلو آینه بود!

من: کجا می خوای بری؟

اون: احیا.

من: می خوای بری احیا و ادکلن رو خودت خالی می کنی؟ حداقل کمتر بزن. دوش نگیر باهاش.

اون: دو رکعت نماز با بوی خوش بهتر از هفتاد رکعت نماز با بوی بده!

حال می کنید جوابو؟ کم که نمیاره.


و اما منو دختر خالم.

 این مسجدی که من و دختر خالم رفته بودیم بقدری شلوغ بود که مردم بیرونش تو خیابون نشسته بودن. تو خیابون هم غلغله. واسه همین جوونای این مرز و بوم(!) فیض اساسی بردن. خدا خیرشون بده! یه سوژه ای شدن واسه ما. 


ما تو پیاده رو نشسته بودیم. همین جوری دیدیم یه پسری داره بلند بلند با موبایل می حرفه( اصلا هم اعصاب نداشت):

الو. سهیلا کجایی؟ یه ساعته که منتظرتم. زود باش... تو که تو پیچوندن بابات استادی یه کاریش کن... بگو می خوام با یکی از دوستام بریم مسجد بعد خودت تنها بیا. اومدی ها. ببین من جلو مسجد منتظرتم. بدو. راستی من مفاتیح ندارم یکی با خودت بیار. اگه دیر بجنبی دعای جوشن کبیر شروع میشه.   

 احیا با دوست دختر هم حال می ده ها!!!


یه پیرزن پر چنه ( پرحرف) نشسته بود ور دل من هی چرت و پرت می گفت. از من می شنوید از این جور آدما دوری کنید و گرنه مغزی براتون نمی مونه. چرا؟ چون نوش جانش می کنن!!

پیرزن رو به من: دخترم تو مسجد جا نیست؟

من: نه.

پیرزنه: من فکر می کنم جا باشه.

مادر جان IQ یه خرده فکر کن. اگه مسجد جا داشت این ملت بیکار و خجسته نبودن که بشینن وسط خیابون و پیاده رو. از تو بعیــــــــده! 

آخ حرصم میگیره از سوالای احمقانه. درسته گفتن پرسیدن عیب نیست ولی نه دیگه تا این حد. 

 

*

بعد از چند دقیقه. وسط دعای جوشن کبیر.

پیرزنه: من نمی دونم این دختر پسرا اومدن عروسی که قیافه هاشونو این شکلی کردن؟ دخترم یه زنگی بزن پلیس 610(!)  تا بیان اینا رو جمع کنن!!

حتما زنگ میزنم 610 ! 

*

من با خودم مفاتیح نبرده بودم چون رو موبایلم یکی نصب کردم. داشتم از رو اون می خوندم واسه همین گوشیم مدام دستم بود.

پبرزنه: دخترم! این حرکات زشته اومدی توبه یا اسومس بازی؟ (منظورش SMS بود!  )

یکی نیست بگه مادر جان اومدی توبه با فضولیییی؟


بعد از دعا انگار زنگ تفریح باشه، همه وایسادن به بخور بخور. از چیپس و پفک گرفته تا ماکارونی! ولشون می کردی با خودشون دیزی و کباب و ریحون هم می آوردن!

آخه وسط احیا جای تخمه شکستنه؟؟؟؟؟؟؟؟ مگه اومدی سینما؟   


اونجایی که ما نشسته بودیم چند تا پسر هم بودن که فقط مسخره بازی درآوردن. مردم که صلوات می فرستادن. یکیشون مخصوصا چند ثانیه دیر صلوات می فرستاد تا همه بخندن.(مردم هم می خندیدن ها!) انگار اومده سیرک!

دیگه آخرش یه مردی از این سیبیل بنا گوش درفته ها بلند داد زد: خدایا همه عقب مونده ها رو شفا بده!

مردم: الهی آمیــــــــــــــــن!

ولی همین دلقکا آخر مراسم چنان گریه می کردن و ضجه می زدن که همین جور دهن آدم باز می موند!  


دیگه آخر مراسم همه داشتن از ته دل گریه می کردن و تو سرشون می زدن، از وسط پیاده رو یه گربه ای رد شد. یه دختری داد زد: وای مامانی گربه! از یه طرف مردم می خندیدن از یه طرف گریه می کردن. (تا تقی به توقی می خوره نیشاشون باز میشه!)

یه پسری(خفن فشن): خانوم چرا این حال معنوی رو ازمون می گیری؟!


بعد از این که تموم شد، ما هم بلند شدیم و زحمتو کم کردیم (خواهش می کنم رحمتید!)

 سوار ماشین شوهر خالم بودیم داشتیم از توی یکی از خیابونا رد میشدیم دیدیم یه پیکانی دقیقا وسط خیابون پارک کرده. خیابون کم عرض بود این کج پارکیده بود نمی شد حتی لایی کشید. واسه همین شوهر خالم اومد دنده عقب بگیره که دید یا حضرت فیل چه ترافیکی!

راننده ها هم که اعصاب نداشتن ریختن تو خیابون هی داد می زدن: این پیکان مال کیه؟ چرا وسط خیابون پارک کرده؟ و از این حرفا. دیگه پلیس اومد. ملت بیکار و بیعار جمع شدن. خلاصه از احیا هم شلوغتر شد.

حالا پلیسا با بلند گو: راننده پیکان سفید به شماره...بیا ماشینتو از سر راه وردار.

نخیر. از راننده خبری نبود. واسه همین یکی از پلیسا به مردم گفت بیاید کمک کنید ماشینو جا به جا کنیم تا راه باز شه.

آقا تا ملت اومدن که ماشینو هل بدن. دیدیم بعــــله آقای راننده تشریفشونو آوردن. البته شکمشون زودتر تشریف آوردن! آقا کجا بوده؟ تو کله پزی روبروی خیابون!!!! چکار می کرده؟ کله پاچه می خریده!!!!

تمام مردم فکشون افتاده بود پایین.  

پلیسه رو به مرده (با فریاد): مرد حسابی خجالت نمی کشی؟ ماشینتو پارک کردی وسط خیابون رفتی کله پاچه بخری؟؟؟ کارد بخوره تو شکمت!!! (واقعا گفت ها!) 

پلیسه اینا رو می گفت و مردم می خندیدن.

 مرده تا الان داشته گریه می کرده خدایا منو ببخش غلط کردم ولی حالا... 


دیگه حرفی واسه گفتن باقی نمیمونه. جون من تا حالا احیا به این باحالی رفته بودید؟

بله  اینجا ایران است.

 همین کارا رو می کنیم که...

بخدا هر چی سرمون بیاد حقمونه.

ای خدا تو بـــــــــــــــــــــــــــــه!

    

 

اتمام حجت!

سلام.


من ندا هستم. اهل همین گوشه و کنار. من قبلا یه وبی داشتم که خدا بیامرزدش کفن شد.

نامردای قاتل کشتنش. کیا؟ عنودان (دشمن) تنگ نظر!! چه خاطره هایی که توش ننوشته بودم! چه فکرا که واسه اون وبم نداشتم! همه پریــــــــــد. بعد از این ماجرا کار من شده بود تاسف و غصه. اصلا می خواستم ازشون پیرینت بگیرم کتاب کنم که عبرت همگان بشه!!!!! اما نشد.اینقدر حرصم میگیره از دست آدمایی که چشم ندارن ببینن یکی داره پیشرفت میکنه!

حالا که فکر می کنم می بینم اون خاطره ها از سفرنامه ناصر خسرو و خاطرات اسدالله علم هم مهمتر بودن. هم سیاسی بودن، هم اجتماعی، هم علمی، فرهنگی، هنری، ورزشی، اقتصادی، راه و ترابری، صنایع و معادن، رفاه و مسکن و شهرسازی هم  همه چی بودن. همه چی. هیچ کس درکشون نکرد.

حالا می خوام از لج همه اون عنودان تنگ نظر از این به بعد خاطراتمو ریز و درشت، کوچیک و بزرگ، خرد و کلون همه رو اینجا بنویسم. 

آهای قاتلا بدونین من هیچ وقت کم نمی یارم!




اگه به نظرای شما احتیاج نداشتم همه اینا رو تو دفتر می نوشتم اینقدر هم حرص نمی خوردم. اما خاطره نوشتن تو دفتر بدیش اینه که همه چیز و باید سانسور کنی که یه وقت داداش جانتان مثل من فضولی نکنه و همه چیز رو نذاره کف دست مامی و ددی!!!

 

از اون جایی که بزرگا گفتن غصه ضرر رو خوردن ضرر دومه، دیگه عجز و لابه رو کنار می ذاریم و می ریم سر اصل مطلب: 

ما ایرانی ها کلا خوی لجبازی داریم. چرا؟ وقتی بهمون میگن تو اظهار نظر نکن تند و تند نظر میدیم. اما وقتی میزنی تو سر خودت که بابا جون مادرت بیا یه نظری بده عین خیالمون هم نیست!  با ارزش ترین چیز واسه من نظرای قشنگ شما هاست. اگه عشقتون کشید نظر بدین انتقاد پیشنهاد همه رو به دیده منت می پذیریم اگر هم دوست نداشتین هم که هیچ اجباری تو کار نیست. (بقیه حرفم مال اونایی که می خوان نظر بدن اگه جزوشون نیستی فعلا با شما عرضی نیست تا آپ بعدی. سلام برسون. خدافظ

آمـــــــــــا...

اونایی که می خوان نظر بدن عاجزانه التماس میکنم خواهش می کنم این مدلی نظر ندین:

وبی قشنگی داری به ما هم سر بزن. 

اولا قشنگیه یه وب به نوشتهاشه غیر از اینه؟ وقتی نوشته ها رو نمیخونی به چی میگی قشنگ؟ 

یا

وقتی میری تو وبشون یه چیزی میگی تندی میان میگن:

ممنون که سر زدی. 

آقا جون من اگه من میام وب شما نظر میدم وظیفمه. فوری نیاید بگید: ممنون.

اگه نوشته هامو خوندید و نظر داشتید بسم الله اگر هم نه بیخیال نظر!

ببخشید دیگه از قدیم گفتن جنگ اول به از صلح آخر. گفتم اول کاری اینا رو بگم که بعدا نگی نگفتی.

می دونم خیلی پر رویی کردم. شما به بزرگی و خردسالی و کودکی و نوجونی و جونی و بزرگسالی  و میان سالی خودتون ببخشید.

دیگه فکر کنم واسه اولین پست بس باشه.