روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

,آقای جمهوری اسلامی اینکه تمام ارتباطمون رو با جهان قطع کردید اگه ترس نیست پس چیه؟  

رندم یه سری وبلاگ های به روز شده رو خوند،م برام جالب بود این همه هم نظری در مورد وضعیت کشور. انگار همه رو یه نفر نوشته. باز خوبه میشه وبگردی کرد. اگه همینم ازمون نگیرن. 

پلاک 5

اعتراف می کنم خیلی دیر شاید حدود دوساله که فهمیدم باید از منطقه امنم بیرون بیام و منتظر هیچ کس نمونم ولی خب جلو ضرر رو از هر جا بگیری منفعته. تصمیم گرفتم خودمو بسپرم به چالش های پیش روم برم تو دل ترسام. حالا گفتم تنهایی و ترس یاد پارسال افتادم. پارسال پاییز تهران بودم تصمیم گرفته بودم چند شب رو توی یکی از اقامتگاه هایی که از شهر خودم رزرو کرده بودم بمونم. شب سوار اسنپ شدم و رفتم به محل خوابگاه. بارون خیلی شدید میبارید و خیلی هم سرد بود. آدرس رو هم پیدا نمی کردم. یعنی از هر کسی می پرسیدم بلد نبود یا منو پاس میداد به یه بی راهه. هر چی هم به دوستم زنگ میزدم تا ازش آدرس رو بپرسم جواب نمیداد. دستام یخ کرده بود و تاچ گوشیم کار نمی کرد. بهم گفته بودن پلاک پنج. با بدبختی توی یکی از کوچه ها یه پلاک پنج پیدا کردم و هرچی آیفون رو زدم جواب ندادن. احتمالا انقدر زیر بارون قیافم شبیه زامبی ها شده بود که ترسیدن در رو به رو باز کنن. به خدا به جز این احتمالی نمیدم. :| یه لحظه گریه ام گرفت و به دوستم فحش ها میدادم. به این فکر می کردم که اگه پیدا نکنم باید چه کار کنم؟ بعد توی همون کوچه تو تاریکی و زیر همون بارون که حتی محض رضای خدا یه طاق هم نبود تا برم زیرش، به خودم گفتم ندا اینجوری می خوای با یه مشکل انقدر کوچیکی از پا دربیای؟ فکرت رو جمع می کنی و پیدا می کنی آدرس رو. همین کار رو هم کردم و پیدا کردم. همینو کردم نماد. هر موقع یادم میره قرارمو اون شب و اون کوچه رو که نمیدونم اسمش چی بود یادم میارم. هیچ کس وظیفه نداره کار و زندگیش رو برای من ول کنه. من خودم هستم و خودم.

وقتی هم که وسط یوزارسیف دیدن بابام حرف بزنیم میگه: ساکت باشید نفهمیدم اینجاش چی شد! :|


یه وقت فکر نکنید حوصله ام نمیاد نخ سفیدای نارنگی رو بگیرم ها؛ برای سلامتی خیلی مفیدن! :"

ایتالیا ایتالیا

از وقتی که صحبت ایتالیا رو پیش کشیدم مامانم تمام اخباری که مربوط به ایتالیا رو میشه با جدیت دنبال می کنه و یه جوری به این کلمه و شهراش شرطی شده که انگار سرزمین مادریشه! 

الان هم داره با دقت هر چه تمام تر یه فیلم ایتالیایی میبینه و منو هم دعوت می کنه بیا فرهنگشون رو ببین! :|


با این کارا تو خیال خودش وجدانش راحته که داره منو همراهی می کنه و انقدر حرکات و جدیتش بامزه ست که نمیتونم قربونش نرم :))

خودت باش

در راستای این پست من همه کارای مقالم رو حواله کردم به شب آخر  وسطش رفتم مسافرت و تا شب آخر هی از این و اون می پرسیدم تمدید میشه یا نمیشه و با افتخار عمه همه رو هم آوردم جلو چشمشون

هدیه رو وا نکرده...

امروز روز جهانی باستان شناسی بود و من یه بند تو خونه راه رفتم و گفتم امروز روز منه. بعد هی سر به سر بابام گذاشتم و می گفتم بابا برام چی می خری؟ گفت یه چیزی که دوست داری. گفتم یه چیز خوب می خواما. گفت یه ضرب المثل میگه اسب پیشکش رو دندونش رو نمی شمارن. بعد ادامه داد و گفت یه ضرب المثل دیگه میگه دوست مرا یاد کند ولو با یک هل پوک. بعد دوباره ادامه داد و  خیلی خیلی جدی گفت یه ضرب المثل دیگه هم هست که میگه هدیه رو وا نکرده پس فرستاد. :)))


پ.ن: خدا رو شکر در حال حاضر زنده ام و از خنده نمردم :)))

واقعا باورم نمیشه

باورم نمیشه که آی فیلم داره یوزارسیف رو  پخش می کنه! باورم نمیشه که بابام داره برای یک میلیاردمین بار نگاهش می کنه! :)))


بهم میگه درونت پر از نوره

همین امشب که هر کس توی این کره خاکی به کاری مشغوله و ممکنه چشمی تر بشه، منم یه نقطه کوچولو از همونا میشم. یکی تصادفی داداشش رو توی یه کشور غریب می بینه و اشکش روون میشه از شادی، یکی تحقیر میشه و چشمش تر و یکی مثل من یواشکی راهشو به سمت منطقه ممنوعه گم می کنه و یه دفعه بی اراده جلوی الف جانش گونه هاش مهمون اشک میشن. بعد که حرفای جدی الف جان تموم میشه سکوت می کنیم، یه دفعه میگه میخوای بریم خونه بابات؟  انقدر قاطی گریه می خندم که اشکام خشک میشه! 


پ.ن: اوج محبت و دلداری مردای قدیم به زناشون این مدلی بود. میخوای بریم خونه بابات؟ بگم آجیت بیاد این جا؟ 

پ.ن: لطفا یه الف جان تو زندگی داشته باشید.



کیک خودت رو بپز!

وقتی آدم پاشو از محدوده امنش می ذاره اون طرفتر تازه یه کمی می فهمه چقدر سلیقه آدما با هم متفاوته. قبلا خیلی بیشتر حرص می خوردم از رفتارایی که به نظرم ضد فرهنگی بودن ولی الان میگم وقتی به من و اطرافیان ضرری نمی رسونن بذار تو حال خودشون باشن. نمونه اش سفر سو.بـ.ـا.تا.ن  که از آهنگای دامبولی تا شوخی های بالای 18 سال و رابطه های آزاد همه رو دیدم. وقتی برمی گشتیم و تو پاترول بودیم، همسفرام  زنای بالای 50 سال بودن. آهنگایی که گوش می دادن انقدر از رده خارج بودن که همش دلم میخواست شاتگانمو دربیارم و بزنم دم و دستگاه رو بیارم پایین! بعد به خودم میگفتم ندا ولشون کن بابا بذار خوش باشن همه که قرار نیست مثل تو باشن. تازه از کجا معلوم راه تو درسته؟ گذشت تا اینکه یکی شون می خواست فیلم بگیره  آهنگ گوشیش رو قطع کرد گفت اگه میشه تو بذار. براشون از سارا نایینی و گروه دایره که شعراشون مال مولاناست آهنگ گذاشتم. همین خانومه انقدر خوشش اومد که شمارش رو داد تا براش بفرستم اینا رو. بعد دیدم راهش همینه من راه خودمو برم شاید بقیه هم از راه من خوششون اومد.

برای همین وقتی توی اتوبوس بودیم و در به در به دنبال سرویس بهداشتی و یه عده بلند بلند می خوندن داره میریزه، داره میریزه باهاشون خندیدم. وقتی یکی شون دستم رو گرفت که بلند کنه برقصیم و گفت پاشو از راه عرق دفعش کنیم باهاش خندیدم. 

خلاصه خودمو راحت کردم و هم راه خودم رو رفتم و هم بهم خیلی خوش گذشت. من کیک خودم رو پختم اونا هم کیک خودشون. من از کیک خودم لذت بردم اونا هم از کیک خودشون.

با الف جان رفته بودیم کافه. منو دست من بود. پرسیدم چی می خوری؟ فست فودی یا قهوه ای؟ :))))

انقدر خندید که کبود شد. حالا می خواستم درست کنم سوتیم رو خنده نمی ذاشت. میگفت دستت درد نکنه دیگه چیزی بهتر از قهوه ای نبود بهم پیشنهاد بدی؟


پ.ن: منظورم نوشیدنی های گرم همراه با قهوه بود. :))

خوبن. دارن به خودشون فحش میدن :|

اگه  از من بپرسن درست همین الان و همین لحظه و همین زمان اجدادت دارن چه کار می کنن می تونم بگم!  چون همشون الان جلو چشممن :" 

خانوم والده جان دو روزی رفته بود خونه خاله ام. تو این دو روز شبکه بی.بـ.ـی .سی قطع بود وقتی برگشت دوباره وصل شد! :) حالا هی تو خونه داره راه می ره و میگه چه معنی داره وقتی من نیستم  بی.بـ.ـی .سی نگاه کنید؟! :)


پ.ن: من از بی.بـ.ـی .سی؟ فقط بـلـ.ـور بنفـ.ـش :)


خشم اژدها :)))

دیشب الف جان دقیقا به مدت یک ساعت و نیم از وقت با ارزش منو گرفته بود و تمام ماهیت بدبخت مقاله رو برده بود زیر سوال! یعنی دلم می خواستم پاشم یا کله خودمو بکوبم به دیوار یا کله اونو. وسطش عصبانی شدم گفتم خب پس دیگه تعطیلش کنیم. چه کاریه روز و شبم شده یکی؟ گفت نه بابا این روشمه! برای اینکه اول از همه به خودم شک کنم و از خودم سوال کنم تا بتونم به سوالای دیگران جواب محکم بدم. گفتم خب ممکنه وسطش سوالی پیش بیاد که بمونی توش و نتونی جواب بدی، میگفت اون موقع کار رو نصفه ول می کنم. همیشه که فرضیه های باستان شناسی نتیجه نمیده!! وای دلم می خواست عر بزنم اون لحظه از دستش. دیگه امروز کمر همت رو بستم و انقدر گشتم و جوریدم که تمام فرضیاتش رو حواله رشته های کلیمانجارو کردم. یعنی انقدر براش مدرک و سند و مقاله و کتاب، رو کردم که حیرون مونده بود نمی تونست خنده اش رو کنترل کنه D: وقتی که هی با واژه های دهن و سرویس جمله سازی کرد برام، به خدای بزرگ سپردمش. :))) 

به معنی دیگه الف جان رو زدم ترکوندم و الان خیلی راضی ام از خودم. شما هم مواظب باشید ترکش های الف جان به دست و بالتون گیر نکرده باشه!