روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

و ما هنوز آخر همه چت هامون یه استیکر مارمولک می ذاریم به یاد مارمولک های بیابونای عراق!

آخه چه کنم دوسش دارم :|||

از وقتی که عکس جوونی های فیلیکس کینگ رو گذاشتم اینجا آمار بازدیدکننده های وبلاگم به طرز عجیبی بالا رفته! :| ناقلاها نکنه روی کراش من کراش دارید؟؟ برید در‌ِ خونه خودتون بازی کنید ببینم!


پ.ن: همینقدرررر داغون که عکس با کرواتش رو گذاشتم بک گراند گوشیم و اون عکس با پیرهن چهارخونه اش رو گذاشتم روی صفحه قفل گوشیم :| آره می دونم حرکتم خیلی خزه! :|

داشتم نت های گوشیمو نگاه می کردم دیدم چند تا نکته و دلیل محکم نوشته بودم برای جواب رد دادن به آقای خواستگار که یادم رفته بود بهش بگم :| کلا حیفم میاد که نگفتم اونا رو! :| 

دارم وسوسه میشم دوباره باهاش قرار بذارم و اون جمله ها رو بگم و یه دور دیگه بهش جواب منفی بدم که حیف و میل نشه ماحصل فسفر سوزوندنام :| 


به سمت اقیانوس

من یه ماهی آزادم که راهش به سمت اقیانوسه؛ اگه ماهی دیگه ای بود که منو تو مسیر اقیانوس همراهی کنه و هم پا و هم دل بود میذارم باهام بیاد اما اگه خواست منو برگردونه به برکه هیچوقت بهش این اجازه رو نمیدم.


به الف جان داشتم می گفتم دیشب

باورم نمیشه که اینترکیچر مامانم جواب داد و من دو بار با آقای خواستگار قرار گذاشتم و با فردا داره میشه دفعه سوم! :|

به الف جان میگم حالا چه کار کنم؟ از این به بعد چی میشه؟ من نمی خواستم و... یه چند تا نصیحت میکنه و میگه تو وقتی شوهر بکنی به فرض... یه دفعه بلند داد میزنه حالا انگار که الان سر سفره عقد نشستی اینجور که تو جدی گرفتی و اینجور که من جدی دارم توضیح میدم!


پ.ن: من جدی نگرفتم اینترکیچر جدی گرفته! :دی

پ.ن: نگران نباشید دفعه سوم فردا واسه اینه که برم بگم جوابم منفیه. یه دفعه به خودم اومدم دیدم چه غلطی دارم میکنم.

پ.ن: اینترکیچر هیچ معنایی نداره.

پ.ن: الف جان دوست پسرم نیست :)

آی ام ان اینترکیچر!

وسط بحث و مناظره با خانوم والده سر اینکه چه معیاری واسه ازدواج مهمه، که البته من مشرق سِیر می کردم و اوشون مغرب، یه دفعه گفت باشه بابا شماها خوبید. اصلا شما اینترکیچر!  :|

گفتن این کلمه 6 مجهولی همانا و مشغول شدن فکر من که اینترکیچر اصلا یعنی چی همان. هیچی دیگه من حواسم پرت شد به اینترکیچر ملعون و بحث از دستم در رفت و نتونستم از موضع خودم دفاع کنم بنابراین از مرحله مقتدرانه "نه. ازدواج نمی کنم" به مرحله "باشه حالا بهش فکر می کنم" سقوط کردم.


پ.ن: فکر کنم حربه اش بود! موفق هم شد!

پ.ن: چرا نپرسیدم اینترکیچر یعنی  چی؟

چون اون لحظه سوال پرسیدن از حریف باعث میشد ضعیف به نظر بیام و ببازم.

خب حالا بردی؟!

نه. باید می پرسیدم. پشیمونم!


حیف متاهله! :|



         


یعنی اگه من یه درصد حدس می زدم فیلیکس کینگ ِ سریال قصه های جزیره همچین جوون رعنایی میشه، غلط می کردم  روی الک اسب سیاه انقدر نظر داشته باشم! :|


 


پ.ن: خدایی فکر می کردید فیلیکس در آینده این میشه؟

پ.ن: بچه بودم کراشم الک بود. چون 8 سالم بود فکر می کردم چه مردیه واسه خودش! حالا اون موقع که نمی فهمیدم کراش و اینا چیه ولی نسبت به این پسره حس خیلی خوبی داشتم. :))

پی نوشت ِ پی نوشت: کلمه کراش رو از ادبیات دهه هفتادی ها یاد گرفتم که همون فرد مشهوری هست که ما دوسش داریم و اونم هیچوقت نمی فهمه. 


خوشبختی

یکی از فانتزی های بچگیم این بود که بابام وانت داشته باشه من پشتش وایسم باد بخوره به موهام :|

این که خوشبختی رو در حد روزمرگی یه گوسفند می دیدیم هم بحثیه :| :))

اعتراف

خب بالاخره دست از سر زبان فرانسوی، ایتالیایی و عربی ورداشتم و در برابر انگلیسی مقاومتم شکست.

انگیزم؟

وقتی دو تا پروفسور خارجی دارن با هم حرف می زنن عین بز واینسم نگاهشون کنم :|

خوشحال

استاد زبان به الف جان میگه به همسر مهربونت (یعنی من) سلام برسون.

 ما بلند بلند می خندیم و از اینکه همه دنیا رو گذاشتیم سرکار شادیم! :)))

الف جان سر صبح زنگ زده میگه: موهات یخ نزده؟ دُمت یخ نزده؟ بلوطهات به اندازه کافین؟ :|

همه اینا واسه اینه که فکر می کنه من شبیه سنجابم! :| بعد دیشب یه خونه کوچولو چوبی روی یه تیر چراغ برق دیدیم میگه همش حس می کردم الان میکشی می ری بالا تو خونه! :| میگم خب حالا چرا سنجاب؟ میگه به خاطر اینکه مثل سنجابا خیلی آزاد و رهایی به هیچکس احتیاج نداری. خب دروغ چرا؟ خوشم اومد چون فکر می کنم بالاخره تمرینام داره نتیجه میده. 


تو قسمت هایلایتای اینستاگرامم یه قسمت هست به اسم کتاب بخونیم. یه نفر اومده دایرکت با کلی غلط املایی نوشته مگه بچه دبیرستانی هستیم که کتاب بخونیم؟ :|

همین قدر تباه!

کاریه که ازمون برمیاد

فکر کنم بیش تر از یه میلیون بارگفته باشم عاشق آهنگای ادلم. چند روز هم رگباری دارم آهنگ million years ago رو گوش میدم. (انقدر حالا گوش میدم تا چیزش دربیاد!) دیشب زنگ زدم به الف جان گفتم ترجمه اش رو برام بفرست. گفت اگه بریزم رو فلش ببندم پای کبوتر زودتر بهت میرسه :) راست می گفت. یه عکس رو از پریشب می خواستم با ام ام اس بفرستم واسه دوستم هنوزم بیلبیلک "صبر کنیدش" داره قر می خوره! :| یعنی اگه خودم از عکسه پرینت رنگی می گرفتم با پای پیاده می بردم در خونه اش به صرفه تر و زودتر بود!

بعد من فکر می کردم قطعی اینترنت خیلی بیشتر از این بیکارم کنه و شارژ گوشیم کمتر مصرف بشه اما میرم تو اپلیکیشن های کتابراه و طاقچه و تونستم بیشتر از 60 تا کتاب رایگان دانلود کنم. بعد همینطوری الکی رفتم کتابخونه همگانی طاقچه بهم یه هفته وقت استفاده از کتاب رایگان داده! خودش هم به مناسبت هفته کتابخوانی هر روز یه کتاب رایگان میذاره. خب خوبه دیگه؟ اینترنت فرامرزی می خوایم چه کار؟! :| فکر کنم تو این مدت به تنهایی 200، 300 دقیقه ای به سرانه مطالعه اضافه کردم!


پ.ن: اون موقعش هم که گوگل باز بود من کتاب دانلود نمی کردم همش می ترسم ناشر و مولف راضی نباشن اون دنیا بریزن سرم و همه با هم پرتم کنن تو دهن اژدرای پشمک به سر! اینه که الان خود ناشرا راضین و حق الزحمه شون میرسه خیلی وجدانم راحته.


اینم سایتای کتاب که همشون تو خود سایتشون اپلیکیششون رو دارن:

نامنشانی
فیدیبوfidibo.com
نوارnavaar.ir
طاقچهtaaghche.com
کتابراهwww.ketabrah.ir
کتابناکwww.ketabnak.com

قیمه ها رو بریزید تو ماست ها!

میگم اگه کاربرای بلاگفا و بلاگ اسکای رو وردارن بریزن توی امکانات بلاگ (بیان) خوب چیزی از آب درمیاد. یه مدتی که توی بلاگ می نوشتم قشنگ احساس می کردم توی حوزه علمیه ام! :| انقدر مراقب حرفام بودم که فکر کنم 50 درصد از مطالبم درباره نماز و روزه بود! :| یه چیز دیگه هم حجم بالای تینیجرای پشت کنکوری وبلاگ نویس بود که همیشه یه عده ای بودن که بریزن تو کامنتدونیم بگن دنبالت می کنم دنبالم کن :| ولی لامصبا امکانات خوبی داشتن که بلاگ اسکای و بلاگفا به نظرم به گَردش هم نمی رسن. از همه نوبرتر هم بلاگ اسکائیه که پنل و میز کار نداره و من یکی نمی دونم کجا باید ولو بشم. :| با همه اینا اصلا حاضر نیستن برگردم به بیان.

پ.ن: چند وقت پیش می خواستم توی یه بازی وبلاگی یا به قول خودشون چالش، توی بیان شرکت کنم وقتی دیدم حجم شرکت کنندگان در رده سنی 15 تا 20 سال هستن چنان احساس پیری کردم که بیخیالش شدم :|

پ.ن: یاد وبگپ، گیلاس خانومی، x بانو، دافی نگار، کافه کافکا، توکای مقدس، گوریل فهیم، آتیش پاره، شازده اسدالله میرزا، فروغ الزمان و... بخیر.

به سان غازقولنجی مدفون در برف :|||

خب ما چه کاری ازمون برمیاد؟ ما دقیقا شدیم عین غازقولنجایی* که از بی اینترنتی رنج می برن و استخووناشون درد می کنه! ما به جهنم! ما و هزار تا سرچ کوفت و زهرمار برای مقاله به جهنم! ما و سرچ این دانشگاه و اون دانشگاه به جهنم! ما ترجمه مقاله به جهنم! ما و ایمیل فرستادن به این استاد و اون استاد برای پیدا کردن دانشگاه به جهنم! ما و چک کردن کانالای تلگرام و خبردار شدن از نشست ها و ورکشاپ های تهران به جهنم!

اصلا گور بابای ادامه تحصیل وقتی میشه هر روز با یه خبر خانمان برانداز شب رو به صبح رسوند! وقتی میشه با الف جان دو ساعت تمام شهر رو زیر برف شدید راه رفت و هات چاکلت خورد. وقتی الف جان گیر میده بیا برای این که قدرتت تقویت بشه برف بریزم تو یقه ات :| و من بهش میگم چطوره اول قدرت تو رو تقویت کنیم؟! :| وقتی میشه الف جان کلاهش رو به زور بچپونه رو کله ام تا به قول خودش از سرما یخ نزنیم و همون وسط مجسمه هامون رو نسازن و بعد از سالها کلی باستان شناس حرف و چرت و پرت پشت سرمون درنیارن.

وقتی میشه وایسیم روی ریل راه آهن تو پایین ترین نقطه شهر، سرمون رو بگیریم رو به آسمون و دونه های برف بره تو چشم و چار و حلقمون و تصور کنیم اینجا اتریشه! :| و در ادامه وقتی میشه چسبید به شوفاژ و محض دل خوشی یه کم وبگردی کرد.



* من واقعا نمی دونم این رنج از بی اینترنتی رو به چه موجودی تشبیه کنم! پناه بردم به غازقولنج که بدبخت، اسباب تمام تشبیهات به ف... رفته منه. (لازم نیست برید به انحراف و سه نقطه رو با بی ادبانه ترین حروف پر کنید. کافیه دنبال ف، "نا"بذارید تا ببیندید چقدر ادبیات فارسی شیرینه!)