روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

بچسبیم بشیم گلدون.

وقتی گلدون سفالی دوست داشتنی مامانم افتاد و هزار تیکه شد، تیکه ها رو کنار هم گذاشتم و انقدر باهاش ور رفتم تا دوباره شد گلدون!  حتی خودمم فکر نمی کردم ترمیم بشه.

انگاری تیکه هاش بهم چسبیدن و همو محکم بغل کردن  و به ریش همه خندیدن! دوست داشتن  به جای خورده سفال بهشون گفته بشه گلدون! 

پ.ن: خورده سفال نمی مونیم.

موقع عکاسی از بناها برای پایان نامه توی بازار:

اوسا: اصغرررر رعد و برق زد؟ ؟؟

اصفر: نه اوسا دارن عکس میگیرن. 

دستیت رو بکش.

همه چیز که قرار نیست گل و بلبل باشه. گاهی هم وسطش باید بزنیم تو سر و مغز هم تا همو بشناسیم!! مهم حرف زدن و قهر نکردنه. با سر سنگینی و ناراحتی قطع می کنیم. بعد از چند دقیقه پیام میده میگه بزن فلان شبکه. میزنم میبینم آهنگ منصوره که من خیلی دوسش دارم. (اونم داره. ولی مطمئنم من این آهنگو بیشتر دوست دارم) منم میگم مرسی. 

 تمام! آتش بس!


5

یادم نمیره که بابت همه چیز شکرگزارت باشم. وقتی خوشحالم یا ناراحت فرقی نداره. خدایا شکرت. 

 

تبدیل شده به انبار!

یا رحیم لطفا مبلغی پول ناقابل (از اینایی که میگن خوشبختی نمیاره و چرک کف دسته و...) به من بده(مجددا  لطفا)، تا پاشم برم چارقدمو ببندم کمرم و راسته مس گرها توی بازار که داره خراب میشه رو برای خودم بخرم بعد آبادش کنم و تبدیل بکنمش به بازار هنر. آی توریست جذب کنم. آی خوشگلش کنم. آی سرمایش  ده برابر برگرده. همکار هم داره تازشم. چی میشه خو؟


با تو به رویا رسید خواب پریشون من

دیروز یکی از روزای خوب زندگیم بود. ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار بودن که تا آخرش حالم خوب باشه.

پ.ن: بهشت من و پردیس بهار من همینجاست.


 سلام گل به تو ای گل نشونم / لیلا (این آهنگ بی نظیره. با این آهنگ نوشتم. پیشنهاد ویژه برای شاد شدن)



بک گراند وایبرمه. مجبورش کردم اونم همینو بذاره بک گراندمون. 


همه رو گم کردم. خیلی ها هم دیگه نمی نویسن.

هر وقت میرم بلاگفا دلم میگیره. میرم که ببینم از بین دوستام کی آپ کرده. کی هنوز هم هست. به ندرت وبلاگی آپ میشه. راستش وبلاگ بلاگفای خودمو هم دوست ندارم. یعنی همینجوری در همین حد بمونه بهتره. وقتی میرم اونجا انگار دارم توی یه کوچه ای قدم میزنم که همه خونه هاش به خاطر جنگ خالی شده. 


قبلا وقتی صفحه وبلاگ دوستان رو باز می کردم تا آخر صفحه اولش، آپدیت بچه ها در حد دقیقه و ساعت بود اما الان تا آخر صفحه اول  تا 97 روز پیش هم کسی دیگه توی وبلاگش ننوشته. 

اون 33 روز پیش هم خودمم 

احتمالا رشته دانشگاهی مادربزرگه باستان شناسی بوده!

مشغول کارای پایان نامه تو پستوهای بازار بودم که یه مادربزرگ فوق العاده خوشگل و شیکی دست نوه اش رو گرفته بود و آورده بود آثار باستانی ته بازار رو بهش نشون بده. بعد براش توضیح میداد که اینجا چی بوده و اسمش چیه. چند ثانیه دست کشیدم و نگاهشون کردم. دلم خواست اگه یه روزی مادربزرگ شدم اینجوری مادربزرگ باشم. 

تنها داداش دنیا

سال هفتاد، وقتی من دو سال و پنج ماهم بود، توی یه همچین شبی به گفته مامانم با چکمه های قرمز خزدار و شلوار صورتی و کلاه منگوله ای داشتم راهرو های بیمارستان رو طبق عادت بچگی می دوئیدم و به کشف سوراخ سمبه ها مشغول بودم، جفتک چارطاق مینداختم و خوشحال بودم از اینکه دارم داداش دار میشم البته خانوم والده میگه اون موقع فقط عشقت این بود که بدوئی و درکی از اینکه داری داداش دار میشی نداشتی! :| ولی خودم میدونم حتما خوشحال بودم چون الان خوشحالم که دارمش. تنها برادر دنیا. 

خان داداش سرباز تولدت مبارک. فردا به دنیا میای.  




الانم هر چی می خواد تعریف کنه همینجوری نیشش بازه 

علیک

من: سلام

اوشون: علیک!!

من: خوبی؟

اوشون: وا

جواب سلام سلامه

تو نباید نادیده بگیری اینو!  

من: خب

سلامت کو؟؟؟

اوشون: از اول 

برو

من: باشه. 

سلام.

اوشون: علیک!



گاهی انقدر تو خونه میخندم با این چیزا که مامانم شک می کنه به سالم بودنم! 

گاهی هم اینجوری

ما آدما خیلی مزخرفیم. حتما باید عزیزمون راهی بیمارستان بشه که بفهمیم قبل از اون فقط داشتیم الکی زار می زدیم. حتما که نباید خدا بزنه پس کله مون. آدم باشیم همچنان. هر کسی هم غیر از این گفت، ببین منو! با پشت دست بکوبید بر دهانش! والا! تنت سالمه بگو خدا رو شکر. 

سر شب دلم نمی خواست تو خونه بند باشم. از بیمارستان برگشتیم میگم وااای خدا هیچ جا خونه آدم نمیشه! :\


پ.ن: همه خوبیم خدا رو شکر. دو ساعت چرتی بود. 

سکوت کنید لطفا

هیچوقت سعی نکنید به یه حرف کاملا غیر منطقی جواب منطقی بدید. جواب دادن خودش یه کار غیر منطقیه!!

ویتامین n

بهش میگم ویتامین c بخور سرما خوردگیت خوب بشه. میگه جدیدا یه ویتامین n اومده اون بهم برسه خوب می شم. منم جدی جدی میگم. چیه؟ از کجا باید بگیریش؟ میگه سخت گیر میاد!  خلاصه وقتی مبلغی میرم سرکار میفهمم منظورش از ویتامین n خودمم. چه کار کنم؟ فقط دیووونه دیوونه ست که نثارش می کنم 

پ.ن: یعنی وقتی یاد قیافه جدی و تیریپ پزشکی خودم میفتما 

من و اسمس های اشتباهی همچنان!

یکی اشتباهی مسیج داده بود که: امروز نمیای سرکشی برای سد؟ ساعت ۱۸:۳۰ منتظر باشیم؟

میخواستم بهش بگم. حالا من امروز نمیام. اما تو حقوق کارگرا رو بده. ده میلیارد منم واریز کن به این شماره حساب. 

بعد فکر کردم بگه ده میلیارد چیه بابا؟ من بیست میلیارد میریزم برات .‌بعد با یه اسمس ناقابل زندگیم از این رو به اون رو بشه! 

پ.ن: توهم زدنش که اشکال نداره، داره؟


پ.ن: بهم میگه این اسمسای اشتباهی چقدر برات جالبن! میگم آخه هر کدوم یه داستان و یه زندگی ای با خودشون دارن. حدس زدن داستان زندگی آدما برام جالبه.

خدایی الان نیشم بازه همچنان

خان داداش همین لحظه تشریف آورد خونه! اصلا همین بی خبر اومدناش منو کشتونده!! همیشه هم اول میاد بالا سر من با لباس وایمیسه به تعریف. میگه پروژه جدید دیگه چی؟  خنزر پنزرا و بافتنی هامو بهش نشون میدم میگم اینا. میگه آفرین آفرین داری خوب رو پایان نامت کار می کنی!  با ذوق می گم دوستام برام نامه نوشتن. می گه از کجا؟ میگم از یه شهر خیلی دور. میگه از کجا می شناسیشون؟ بعد خودش اشاره میکنه به لپ تاپ می گه آهان از این خراب شده؟؟!! 


پ.ن: عکس رو بعدا اضافه می کنم.