-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 آبان 1398 23:04
,آقای جمهوری اسلامی اینکه تمام ارتباطمون رو با جهان قطع کردید اگه ترس نیست پس چیه؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 آبان 1398 00:53
رندم یه سری وبلاگ های به روز شده رو خوند،م برام جالب بود این همه هم نظری در مورد وضعیت کشور. انگار همه رو یه نفر نوشته. باز خوبه میشه وبگردی کرد. اگه همینم ازمون نگیرن.
-
پلاک 5
یکشنبه 19 آبان 1398 22:51
اعتراف می کنم خیلی دیر شاید حدود دوساله که فهمیدم باید از منطقه امنم بیرون بیام و منتظر هیچ کس نمونم ولی خب جلو ضرر رو از هر جا بگیری منفعته. تصمیم گرفتم خودمو بسپرم به چالش های پیش روم برم تو دل ترسام. حالا گفتم تنهایی و ترس یاد پارسال افتادم. پارسال پاییز تهران بودم تصمیم گرفته بودم چند شب رو توی یکی از اقامتگاه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 آبان 1398 19:00
وقتی هم که وسط یوزارسیف دیدن بابام حرف بزنیم میگه: ساکت باشید نفهمیدم اینجاش چی شد! :|
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 آبان 1398 10:07
یه وقت فکر نکنید حوصله ام نمیاد نخ سفیدای نارنگی رو بگیرم ها؛ برای سلامتی خیلی مفیدن! :"
-
ایتالیا ایتالیا
پنجشنبه 2 آبان 1398 23:29
از وقتی که صحبت ایتالیا رو پیش کشیدم مامانم تمام اخباری که مربوط به ایتالیا رو میشه با جدیت دنبال می کنه و یه جوری به این کلمه و شهراش شرطی شده که انگار سرزمین مادریشه! الان هم داره با دقت هر چه تمام تر یه فیلم ایتالیایی میبینه و منو هم دعوت می کنه بیا فرهنگشون رو ببین! :| با این کارا تو خیال خودش وجدانش راحته که داره...
-
خودت باش
یکشنبه 28 مهر 1398 10:57
در راستای این پست من همه کارای مقالم رو حواله کردم به شب آخر وسطش رفتم مسافرت و تا شب آخر هی از این و اون می پرسیدم تمدید میشه یا نمیشه و با افتخار عمه همه رو هم آوردم جلو چشمشون
-
هدیه رو وا نکرده...
شنبه 27 مهر 1398 22:57
امروز روز جهانی باستان شناسی بود و من یه بند تو خونه راه رفتم و گفتم امروز روز منه. بعد هی سر به سر بابام گذاشتم و می گفتم بابا برام چی می خری؟ گفت یه چیزی که دوست داری. گفتم یه چیز خوب می خواما. گفت یه ضرب المثل میگه اسب پیشکش رو دندونش رو نمی شمارن. بعد ادامه داد و گفت یه ضرب المثل دیگه میگه دوست مرا یاد کند ولو با...
-
واقعا باورم نمیشه
پنجشنبه 11 مهر 1398 22:55
باورم نمیشه که آی فیلم داره یوزارسیف رو پخش می کنه! باورم نمیشه که بابام داره برای یک میلیاردمین بار نگاهش می کنه! :)))
-
بهم میگه درونت پر از نوره
چهارشنبه 10 مهر 1398 00:05
همین امشب که هر کس توی این کره خاکی به کاری مشغوله و ممکنه چشمی تر بشه، منم یه نقطه کوچولو از همونا میشم. یکی تصادفی داداشش رو توی یه کشور غریب می بینه و اشکش روون میشه از شادی، یکی تحقیر میشه و چشمش تر و یکی مثل من یواشکی راهشو به سمت منطقه ممنوعه گم می کنه و یه دفعه بی اراده جلوی الف جانش گونه هاش مهمون اشک میشن....
-
کیک خودت رو بپز!
دوشنبه 8 مهر 1398 10:27
وقتی آدم پاشو از محدوده امنش می ذاره اون طرفتر تازه یه کمی می فهمه چقدر سلیقه آدما با هم متفاوته. قبلا خیلی بیشتر حرص می خوردم از رفتارایی که به نظرم ضد فرهنگی بودن ولی الان میگم وقتی به من و اطرافیان ضرری نمی رسونن بذار تو حال خودشون باشن. نمونه اش سفر سو.بـ.ـا.تا.ن که از آهنگای دامبولی تا شوخی های بالای 18 سال و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 مهر 1398 14:14
با الف جان رفته بودیم کافه. منو دست من بود. پرسیدم چی می خوری؟ فست فودی یا قهوه ای؟ :)))) انقدر خندید که کبود شد. حالا می خواستم درست کنم سوتیم رو خنده نمی ذاشت. میگفت دستت درد نکنه دیگه چیزی بهتر از قهوه ای نبود بهم پیشنهاد بدی؟ پ.ن: منظورم نوشیدنی های گرم همراه با قهوه بود. :))
-
خوبن. دارن به خودشون فحش میدن :|
جمعه 22 شهریور 1398 23:01
اگه از من بپرسن درست همین الان و همین لحظه و همین زمان اجدادت دارن چه کار می کنن می تونم بگم! چون همشون الان جلو چشممن :"
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 شهریور 1398 20:26
خانوم والده جان دو روزی رفته بود خونه خاله ام. تو این دو روز شبکه بی.بـ.ـی .سی قطع بود وقتی برگشت دوباره وصل شد! :) حالا هی تو خونه داره راه می ره و میگه چه معنی داره وقتی من نیستم بی.بـ.ـی .سی نگاه کنید؟! :) پ.ن: من از بی.بـ.ـی .سی؟ فقط بـلـ.ـور بنفـ.ـش :)
-
خشم اژدها :)))
جمعه 22 شهریور 1398 00:06
دیشب الف جان دقیقا به مدت یک ساعت و نیم از وقت با ارزش منو گرفته بود و تمام ماهیت بدبخت مقاله رو برده بود زیر سوال! یعنی دلم می خواستم پاشم یا کله خودمو بکوبم به دیوار یا کله اونو. وسطش عصبانی شدم گفتم خب پس دیگه تعطیلش کنیم. چه کاریه روز و شبم شده یکی؟ گفت نه بابا این روشمه! برای اینکه اول از همه به خودم شک کنم و از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 شهریور 1398 12:20
خانوم والده من یک تنه حامی ابر قدرت این نظریه ست که میگن تاریخ همیشه تکرار میشه. چرا که هر بار میاد بند و بساطای کمد منو جا به جا می کنه و هر بار من باهاش بحثم میشه و هر بار چیز میزام گم می شه و هی این سیکل تکرار میشه و تکرار میشه :| خدا قوت مامان جان :|
-
ده سال شد.
یکشنبه 17 شهریور 1398 19:30
داشتم همه پست های سالگرد راه انداختن وبلاگم رو می خوندم انقدر با بعضی هاشون خندیدم که خدا بگه بس. وقتی میگن طرف خودش با خودش شاده حکایت منه. بعد وسوسه شدم برم بعضی آرشیوامو بخونم و یاد خاطراتم افتادم و مُردم انقدر خندیدم D: چقدر اون موقع ها وظیفه خودم می دونستم بیام عرایضم رو به گوش جهانیان برسونم!:)) چقدر دوستای خوبی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 شهریور 1398 23:20
خب آخه می پرسه کفش چیه؟ :| تا حالا انقدر عمیقانه ازم سوال نشده بود :))) پ.ن: الف جان
-
آخیش
دوشنبه 11 شهریور 1398 23:09
الان من تو مرحله آخیش زندگیم هستم. مرحله ای که درگیر هیچ رابطه عاطفی نیستم، مرحله ای که نگران ناراحت شدن و راضی نگه داشتن کسی نیستم، مرحله ای که هر موقع دلم بخواد می خوابم، هر موقع دلم بخواد پیاما و زنگام رو جواب میدم، مرحله ای که می تونم تنهایی برم سفر و از تنهاییم لذت ببرم، مرحله ای که بالغانه، بدون حاشیه و خیلی...
-
اینجوری خودمو قانع کردم
یکشنبه 27 مرداد 1398 20:10
یه جمله هست که از زبون انیشتین میگن که من ترجیح سوار دوچرخه ام باشم و به فکر خدا باشم تا اینکه توی کلیسا باشم و به فکر دوچرخه جلوی درم. البته اینو طبق معمول از زبون شریعتی با مسجد و کفش هم میگن. باری این جمله تاثیرش تو زندگیم عمیق تر از چیزیه که فکرشو کنید. منم ترجیح میدم روی مقاله ام کار کنم و به فکر سرگرمی های...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 مرداد 1398 13:14
چرا به جای اینکه روی مقاله ام کار کنم دارم وبگردی می کنم؟ چرا بند کردم به آرشیو وبلاگای قدیمی مثل گو.ریل.فهیم؟ به خودم: خب درسته دلت تنگ شده واسه اون دوران اما وقتی الکی وقتا رو هدر دادی و شد شب آخر، نشینی شام غریبان بگیری ها؟ هی زنگ نزنی به این و اون که تمدید میشه یا نه ها و عمه همه رو بیاری جلوی چشمشون؟ :|
-
بابام
جمعه 25 مرداد 1398 21:39
اگه فیلم شعله در ثریا هم پخش بشه مردی از خانه ما بهش دست پیدا می کنه و نگاه می کنه.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 مرداد 1398 13:16
یکی از دوستام بهم میگه تو با اینکه ورزشکار نیستی اما اندامت خیلی رو فرمه. بهش میگم تو از کجا میدونی من ورزشکار نیستم؟ با خنده میگه نیستی دیگه. از ورزشکارا چی داری؟ میگم اخلاقشون رو :))))
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 مرداد 1398 22:21
از ویژگی شهرهای مهاجر پذیر این می تونه باشه که توی عروسی ها یه دقیقه آهنگ شمالی پخش می کنن و یه دقیقه بعد کردی و دقیقه بعد بندری و الخ. خدا شاهده :|
-
مثل بوی گل نسترن من درآوردی
یکشنبه 20 مرداد 1398 18:42
عصرا وشبای شاد تابستونا برای من یعنی فاصله سنی 5 تا 16 سالگی که می رفتیم شهربازی و هر تابستون بلاستثنا این کار رو باید دوبار انجام می دادیم. یعنی گل های خوشگل صورتی کوچولو که من بهشون می گفتم نسترن و سوسن (که نبودن) لابلای چمنای خوشبوی ورودی شهربازی که آفتاب عصر بهشون می تابید. یعنی بساط پیک نیک مامان و بابام کنار...
-
آخه ور میداره هر جا دستش میرسه نقطه و ویرگول میذاره :|
جمعه 18 مرداد 1398 13:07
دیشب با متی جان و الف جان رفته بودیم جشن امضای یکی از نویسنده های معروف شهر. نویسنده کذا رفته بود پشت تریبون و داشت از کتابش می گفت. اونجا که رسید به تشکر از ویراستارش، الف جان تقریبا با صدای کمی بلند گفت اگه من یه روز به عنوان نویسنده برم پشت تریبون بخوام از ویراستارم تشکر کنم از ندا (البته فامیلیم رو گفت) تشکر می...
-
ژیوان
شنبه 12 مرداد 1398 22:25
امسال رو بنا گذاشته بودم به صلح با درون. روزی صد بار برای خودم تکرار می کنم و همش میگم خدایا منو با آدمایی محشور کن که به رشدم کمک کنن. یعنی باورم نمیشه این درخواست داره با چه سرعتی پیش میره. هر روز پر از معجزه. مشکلات همه به چشمم مثل سمباده شدن که دارن هی بیشتر و بیشتر صیقل میدن روحمو. باورم نمیشه من ندای سال 96 یا...
-
تیلون
شنبه 5 مرداد 1398 21:32
امروز یکی ازم پرسید چشمات چه رنگیه؟ عسلیه؟ گفتم آره فکر کنم تو اگه فهمیدی به منم بگو :))) گفت چشمات تیله ایه. تا حالا کسی بهم نگفته بود. هر بار می گفتم نمی دونم. آره چون یه بار به سبز میزنه، یه بار قهوه ای روشن، یه بار عسلی و حتی یه بار به طوسی و بستگی داره چی پوشیده باشم. خودتون رو دوست داشته باشید. رنگ چشمتون رو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 تیر 1398 00:14
و من هر روز به این ایمان میارم زندگی چقدر شگفت انگیزه. یه زندگی کمه... یه زندگی کمه
-
ادای خوشبختی رو درنیارید کسی که قلبا خوشبخته به تایید هیچ کسی احتیاجی نداره
سهشنبه 14 خرداد 1398 13:58
دخترا دخترا دخترا به خاطر خدا برای خوشایند پارتنر، شوهر، دوست پسر، نامزد کاری که دوست ندارید رو انجام ندید. به علایقتون، به ارزش هاتون، به خواسته هاتون احترام بذارید. یه روز چشم باز می کنید می بینید ذوق هیچی رو ندارید ها. نگید خب چون دوسش دارم این کار رو می کنم، نگید مجبورم چون می ذاره میره و... اینا عشق نیست اینا فقط...